پیامبر شناسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
- ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم... (انبيا، 7)
نفرستاديم پيش از تو الا مردانى را كه بدانان وحى كرديم... .
- و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انافاعبدون (انبيا، 25)
و نفرستاديم پيش از تو رسولى را الا اينكه بدو وحى نموديم كه خدايى جز من نيست پس مرا بندگى كنيد.
- و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله... (بقره،33)
و اگر از آنچه بر بنده خود نازل نموديم در شكيد سوره اى نظيرآن بياوريد... .
همچنين آيات فراوانى كه در آنها خداوند از خلقت آسمانها و زمين و ديگر موجودات و پاداش دادن به مؤمنين و كيفر دادن به كفار سخن مى گويد و همه را به خود منتسب كرده و از جانب خود مى گويد: ما چنين كرديم و چنان مى كنيم و امثال اينها بسيار فراوان است. آرى اگر چنين بگويند و واقع امر نيز از همان قرارى باشد كه ايشان ادعامى كنند، بايد گفت العياذ بالله پيامبر يا دروغ مى گفته كه قرآن بدو وحى مى شده يا آنچنان دچار توهمات بوده كه خود خبر نداشته اين كلمات و آن ملك حامل اين كلمات،همه از آن خود اوست و او به اشتباه آنها را از ناحيه خدامى دانسته است. ولى مثلا جمعى از منكران نبوت كه وحى را ظهور ضمير ناخودآگاه پيامبران دانسته يا برخى ازمتكلمان مسيحى كه اين نظريه را از منكران وحى اخذ كرده،به نحوى با اعتقاد به نبوت مسيح جمع نموده اند و نيز خودآقاى سروش از حقيقت امر با خبرند. در اين صورت، آقاى سروش چگونه شخصيت پيامبر را مؤيد و سخن او راحجت و متبع و الزام آور مى دانند؟
5-3- قطع نظر از صراحت آيات در اين خصوص، اصلاچه اشكال و منع عقلى در اين امر وجود دارد كه خداوندعلاوه بر شخصيت پيامبر، تعاليمى را هم به واسطه او به امت مسلمان داده باشد تا ناگزير شويم به تحليلى ديگر ازوحى روى آوريم؟ اينكه مى بينيم بعضى از آيات شان نزول دارند و مربوط به تجارب بيرونى پيامبر و در پاسخ آنهاهستند، منافاتى با آسمانى بودن و آن سويى بودن آنها ندارد.ما بعدا به اين مسئله باز مى گرديم.
6-3- عجيب است كه آقاى سروش در عين اينكه باصراحت تمام - با توجه به عباراتى كه از ايشان نقل كرديم وعباراتى ديگر كه نقل نكرديم - نزول قرآن را بر پيامبر نفى مى كنند و وحى را همان شخصيت پيامبر مى دانند، ضمن بحث از نزول دفعى يا تدريجى قرآن و با استناد به آيه «كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير» مى گويند:
«پيامبر كه شخصيتش و پيامبر بودنش عين مؤيد بودن و مجازبودن به تصميم گيريها و موضع گيريهاى نظرى و عملى است، ذهنش وزبانش كه گشوده شده و تجربه اش كه بسط مى يافته، عين تفصيل يافتن اجمال قرآن بوده است; همان قرآنى كه به حكم مبعوث شدن، در حاق وجود او به وديعت نهاده شده است.»(ص 17)
اگر تمام آنچه كه خدا به امت مسلمان داده همان شخصيت پيامبر است و وحى همان شخصيت اوست،ديگر به وديعه نهاده شدن قرآن در وجود او چه معنى دارد؟و اگر واقعا قرآنى در وجود او به وديعه نهاده شده، پس نبايدگفت آنچه خدا به امت اعطا كرده، منحصرا همان شخصيت پيامبر است بلكه همراه او و به واسطه او قرآن را نيز عطاكرده است. بگذريم از اينكه اصلا تفسير ايشان در باره آيه نادرست است چون آيه مى گويد قرآن از ناحيه خدا تفصيل يافت، بعد از آنكه محكم شد. يعنى احكامش نزد خدا وتفصيل يافتنش نيز از نزد او بوده است نه نزد پيامبر.
4- مطلب ديگرى كه آقاى سروش در اين مقاله در باب تجربه نبوى مى گويند اين است كه:
«اگر پيامبر عمر بيشترى مى كرد و حوادث بيشترى بر سر اومى باريد، لاجرم مواجهه ها و مقابله هاى ايشان هم بيشتر مى شد و اين است معنى آنكه قرآن مى توانست بسى بيشتر از اين باشد كه هست.»(ص 20)
اين سخن نيز نادرست است زير.