«تغاير تجربه دينى با وحى » - پیامبر شناسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
به عبارت ديگر، ماخر معتقد بود كه دين نه علم مابعدالطبيعه است و نه علم اخلاق، بلكه از ريشه و اساس با آن دو متفاوت است; زيرا علم ما بعدالطبيعه، حقيقت جهان و قوانين آن را از خود به هم مى بافد و علم اخلاق از درون نهاد انسان و رابطه او با جهان، نظامى از وظايف را پديد مى آورد كه نسبت به كردارهايى فرمان مى دهد يا از آنها باز مى دارد، اما سر و كار دين نه با استنتاج متافيزيكى است نه با آن كه جهان را براى بركشيدن قانون تعيين وظايف به كارمى گيرد، دين نه دانش است نه اخلاق، بلكه احساس است. (15)
او دوستان هنرمند، شاعر و نقاد خود را در برلن در اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم، قانع ساخت كه حساسيتهاى آنها با روح حقيقى حيات دينى بيشتر هماهنگ است تا با آنچه كه در كليساها جريان داشت و نيز مضامين كهنه و نامعقول و متناقض كتاب مقدس، پوسته دين بوده و آنچه كه مهم است گوهر دين يعنى همان احساس درونى است; لطافت روح و طبع شاعرانه و عارفانه كاملا با گوهر دين هماهنگ است و عقايد و آداب دينى كه از آن گريزان هستند ربطى به دين نداشته و از آن بيگانه اند.
هدف دوم شلاير ماخر، مصون سازى دين از نقاديهاى فيلسوفانى مانند كانت و هيوم بود. وقتى اعتقادات و مباحث نظرى با حقيقت دين بيگانه باشد و تنها راه دسترسى به دين، عواطف و احساسات باشد نه انديشه و تعقل، ديگر جايى براى براهين اثبات وجود خدا باقى نمى ماند و طبعا نقدها و نقضهاى فيلسوفان ملحد، راه به جايى نخواهد برد، زيرا دين عنصرى مستقل از مباحث نظرى است و اثبات كنندگان و منكران وجود خدا كه بر ضد يكديگر برهان اقامه نموده و مى كوشند قوه عاقله يكديگر را متقاعد سازند كه خدايى هست و يا خدايى نيست، هر دو بيراهه مى روند، چون دين را بايد در جايى ديگر جستجو نمود، جايگاه دين، نهان خانه دل است، نه انديشه و فكر بشرى.
او در اين موضوع، دو كتاب به نامهاى «در باره دين » (16) و «ايمان مسيحى » (17) از خود بر جاى گذاشت. در كتاب اول بر استقلال دين يا ديندارى از كاركرد عقل نظرى و عملى تاكيد مى كند; از نظر او دين نه راه انديشيدن، نه طريق عمل، نه مجموعه اى از اعتقادات و نه مجموعه اى از مناسك دينى است، (18) ديندارى همان تجربه و احساس موجود نا متناهى است. شلاير ماخر در كتاب ايمان مسيحى، نقش يك متكلم را ايفا مى كند و متعلق احساس دينى را وابستگى مطلق مى داند. بدين ترتيب، او با ادعاى اين كه در ديندارى، اعتقادات، نقشى ندارند توانسته بود به زعم خويش، دين مسيحيت را در عصر جديد، مطرح نموده و از آن دفاع كند; زيرا وقتى كه اعتقادات و گزاره هاى دينى، اساس دين نباشند دو اشكال نظريه كانت در زمينه معرفت شناسى و نيز تعارض با علوم تجربى، بر آن وارد نخواهد بود و با توجه به اين كه گوهر دين، تجربه دينى و احساس درونى خاص است، اين احساس و تجربه دينى در عصر روشنگرى و هر زمان ديگر، قابل حصول و نيز قابل ارائه و دفاع خواهد بود.
قبل از بررسى مساله درستى يا بطلان انطباق تجربه دينى بر وحى، ذكر دو نكته ضرورى است:
نكته اول اين كه واژه «تجربه » (Experince) از جمله واژه هايى است كه تغييرات عمده اى از جهت معنا در آن رخ داده است، اين واژه اكنون به طور وسيعى در رشته هاى گوناگونى مانند علوم طبيعى، هرمنوتيك و فلسفه دين به كار مى رود و در حقيقت بار معنايى ويژه اى در اين زمينه ها دارد.
در فرهنگ غرب واژه تجربه دو كاربرد متفاوت دارد:
1- از دوره باستان تا قرن هفدهم ميلادى واژه تجربه (Experince) ، بيشتر معناى كنشى (19) داشته است. اين واژه در اصل از واژه لاتينى " "Experiri" مشتق شده است كه به معناى «آزمودن » و يا «در معرض آزمايش قرار دادن » است. بعنوان مثال، اگر كسى به شخص ديگرى مى گفت «وفادارى مرا تجربه كن » دقيقا به اين معنا بود كه وفادارى مرا بيازماى. تجربه در اين مورد، كنشى و فعلى بود و مراد اين بود كه امتحان كن، دليل بياور و با محك آزمايش بيازماى.
2- از قرن هفدهم ميلادى به بعد، تحول خاصى در معناى اين واژه رخ داد و در حقيقت اين تحول خاص، سرلوحه اصطلاحاتى مانند تجربه دينى، تجربه عرفانى و نظاير آن گرديد.
در دوره مدرن «تجربه » بيشتر معناى «كنش پذيرى و انفعالى » (20) به خود گرفته است. تجارب به اين معنا در مقابل اعمال و كنشها قرار مى گيرند، تجارب، تمام چيزهايى هستند كه براى ما رخ مى دهند، نه آن چيزهايى كه انجام مى دهيم. در اين معناى اخير، آنچه من تجربه مى كنم، چيزى است كه من احساس يا مشاهده مى كنم، لذتهايى كه مى برم، دردهايى كه مى كشم، عواطف و انفعالات درونى كه دارم، همه در مقوله تجارب من مى گنجند، تجارب من حالات درونى من هستند كه خودشان را بر حيات درونى من تحميل كرده اند و بر خاطرات درونى من افزوده شده اند.
نكته دوم آن كه گرچه در مورد تجربه دينى تعريفهاى گوناگونى ارائه شده است ولى همانطورى كه از تعريف تجربه به معناى اول بدست مى آيد و نيز با تامل در تعريفهاى بيان شده در مى يابيم كه گوهر مشترك همه تعاريف مربوط به تجربه دينى، «احساس درونى بودن » آن است. (21) «تغاير تجربه دينى با وحى »
در خصوص تطبيق تجربه دينى بر وحى، چند اشكال عمده قابل طرح است: