پیامبر شناسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
«اگر «حسبنا كتاب الله » درست نيست، «حسبنا معراج النبى » و«حسبنا تجربة النبى » هم درست نيست.» (همانجا)
«همچنين است انديشه شيعيان كه با جدى گرفتن مفهوم امامت،در حقيقت فتوا به بسط و تداوم تجربه هاى پيامبرانه داده اند.»(همانجا)
«علاوه بر تجارب دورنى، تجربه هاى بيرونى و اجتماعى نيز برفربهى و تكامل ممكن دين افزوده اند و مى افزايند.» (همانجا)
«اين دين فقط يك كتاب نبود كه بگوييم اگر آن كتاب ماند، آن دين مى ماند، ولو وارد درگيريهاى تاريخى نشود. اين دين، يك پيغمبر نبودكه بگوييم اگر آن پيغمبر رفت، آن دين هم مى رود. اين دين يك ديالوگ تدريجى زمين و آسمان و عين يك تجربه پيامبرانه طولانى تاريخى بود.»(ص 26)
«فراموش نكنيم عارفان ما برغناى تجربه دينى و متفكران ما بردرك و كشف دينى چيزى افزوده اند. نبايد فكر كرد كه اين بزرگان فقطشارحان آن سخنان پيشين و تكرار كننده تجربه هاى نخستين بوده اند.غزالى كشفهاى دينى تازه داشته است و مولوى و محى الدين وسهروردى و صدرالدين شيرازى و فخر رازى و ديگران همينطور. واصلا دين به همين نحو تكامل و رشد كرده است.» (ص 27-26)
مقصود از اين سخنان چيست؟ تجارب دينى افراد وجوامع اسلامى را شايد بتوان به نوعى تفصيل تجارب پيامبر دانست، بدين معنى كه افراد و جوامع مسلمان دربرخورد با حوادث جديد، احكام آنها را از كلياتى كه در قرآن يا حديث پيامبر آمده استنباط مى كنند و آن كليات را بامقتضيات عصر خود تطبيق مى دهند و مسائل مستحدثه درواقع مظاهر آن كليات و اصول مى شوند و اينها همه يعنى تفصيل اجمالى كه حاصل تجارب دينى رسول اكرم است.7همينطور، تجارب درونى افراد مسلمان كه از قبيل كشف وشهود و الهام و رؤيا و تفكرات است، به نوعى در ظل تجربه پيامبرانه قرار مى گيرند، بدين معنى كه تجارب افراد وتجارب پيامبر از اين نظر كه هر دو اتصال به عالم معنايند،يكى هستند. آرى با اين ترتيب، با تسامحى مى توان تجارب افراد را تفصيل تجارب پيامبر دانست، و با تسامحى بيشتردر هر دو مورد - تجارب اجتماعى و تجارب درونى افراد وجوامع اسلامى - سخن از بسط تجربه نبوى گفت.
اما تعبير تكامل و غنا و فربهى ديگر چه معنايى دارد؟اين تعبير صريحا مشعر بر اين است كه تجربه ديگران درعرض و هم ارز تجربه نبوى و از همان سنخ است و چيزى بر آن مى افزايد، چنانكه در عبارت خود نويسنده هم آمده است. مقصود از هم ارز و هم سنخ بودن، هر چند اين نيست كه محتواى هر دو به يك اندازه است ولى به هر حال اين قدر هست كه هر دو پيامبرانه اند. اما آيا واقعا چنين است؟آيا تجارب ديگران چيزى بر آنچه پيامبر از جانب خدا براى انسانها آورده و مامور به ابلاغ آنها بوده، مى افزايد؟
تمام آنچه در رد ادعاى ايشان در بند 4 گفتيم، در اينجانيز جارى است، بعلاوه نكته اى كه اينك مى افزاييم:
پيامبر، پيامبر است يعنى رسول خداست يعنى ماموريت ابلاغ يك سلسله تعاليم را دارد. بنابراين به دليل عقلى و نقلى، معصوم و قول او حجت است. علاوه بر اين تعاليم، آنچه به عنوان حديث مى گويد نيز حجت است درحالى كه ديگران چنين شانى ندارد. بعد از او تنها اوصياى معصوم او كه توسط او مشخص شده اند به منزله جانشينان او در امامت امت، معصومند ولى ابدا شان پيامبرى ندارندو چيزى را به عنوان وحى به مردم ابلاغ نمى كنند، چه رسدبه غير اوصيا. به اين ترتيب چگونه مى توان رؤياها ومكاشفات و تفكرات را تجربه پيامبرانه دانست؟ اين قبيل امور همواره بوده و هستند ولى هيچ عارف و متفكرى،رسول خدا و حامل وحى او و مامور به ابلاغ تعاليم او نبوده و نيست و هيچكدام از آنها نيز چنين ادعايى نداشته اند.تكليف تجارب اجتماعى نيز روشن است. حاصل آنكه نبوت و پيامبرى معنى خاص و لوازم معينى دارد و با عرفان و تفكر و تجارب اجتماعى متفاوت است.
6- در خاتمه ذكر يك نكته مهم - هر چند نسبت به مطلب اصلى مقاله ايشان فرعى محسوب مى شود - لازم است. ايشان در اواخر مقاله مى نويسند:
«امروز سخن هيچكس براى ما حجت تعبدى دينى نيست، چون حجيت و ولايت دينى از آن پيامبر اسلام(ص) است و بس. با بسته شدن دفتر نبوت به مهر خاتميت، شخصيت هيچكس پشتوانه سخن او نيست. از همه حجت مى خواهند جز از پيامبر(ص) كه خود حجت است.» (ص 27)
سخن اين است كه چرا آقاى سروش شيعه امامى اثنى عشرى بايد چنين عباراتى بگويند كه قويا موهم نفى امامت بلكه صريح در آن است؟ اگر كسى گوينده اين سخنان رانشناسد، آنها را جز بر اين معنى حمل مى كند؟ تقريبا ازهمين قسم است آنچه در صفحه 26 و نيز آنچه در بعضى ديگر از نوشته هاى خود آورده اند.