در نوشتن شيرين جواب خسرو را و عتاب كردن بدو در عشق و محبت با ديگران
به حدى ساخت خوارى با مزاجش چنان خصمى بود با جان خويشش چو سوزد بيش راحت بيش دارد مرا بينى كه چون سخت است جانم به خود خصمى ز دشمن بيش كردم كس از ظلمات جويد مهر تابان غزالى كاو وصال شير جويد طمع بستن به كس وانگه به پرويز وفا جستن ز كس وانگه به خسرو به يادش سينه بر خنجر نهادم به نامش زهرها نوشيد كامم وفادارى بر پرويز ننگ است هوس را در برش قدرى تمام است طمع داند به خون خود وفا را به مسكينى كسى كايد به كويش گذشتم در رهش از شهريارى چو آيم من به پاى خود ز ارمن ببست از ديگرانم چشم اميد مرا داند پرستارى به درگاهگر از چشم بزرگى ديده بر خويش گر از چشم بزرگى ديده بر خويش
كه بر مرگ است پندارى علاجش كه گويى نيست جان خصمي ست پيشش مگر كتش پرستى كيش دارد عدوى خويش و ننگ خاندانم كه كرده ست آنكه من با خويش كردم كس از شمشير نوشد آب حيوان نخست از جان شيرين دست شويد بود پلهو زدن بر خنجر تيز بود عمر گذشته جستن از نو كه پا ننهاد بر خارى به يادم كه در كامش نشد جامى به نامم بود يك رنگ با هركس دورنگ است از آن خصميش با هر نيكنام است طفيلى نام بنهد آشنا را چو مسكينان نظر دارد به رويش چرا او بنگرد بر من به خوارى از اين افزون سزاوار است برمن به چشم ديگرانم كاش مي ديد كه با من عشق مي ورزد به دلخواهاز او كم نيستم گر نيستم بيش از او كم نيستم گر نيستم بيش