در افزونى محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شيرين - فرهاد و شیرین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهاد و شیرین - نسخه متنی

وحشی بافقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در افزونى محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شيرين





  • نمودى آن بلند و پست يكسان
    به هر صورت كه بستى زان جفا كار
    ستردى در دم آن نقشى كه بستى
    بگفتى كاين سزاى آنچنان دست
    به روز و شب نه خوردش بود و نه خفت
    به دل گفتى كه اى ميناى پر خون
    كه آن خونخواره چون آيد به پيشت
    بگفتى سينه را زين پيش مگداز
    كه چون نوشد ز خون دل شرابى
    بگفتى ديده را كاى ابر خون بار
    بس است اين جوى خون پيوسته راندن
    به غم گفتى كه اى همخوابه ى دل
    كه چون آن گنج خوبى در برآيد
    به افغان گفت عشرت ساز او باش
    ز خود پرداختى زان پس به گردون
    ز تو اى بيستون دل گر چه خون است
    چو مهمانى به نزهتگاه شيرين
    چه باشد كز در يارى در آيى
    نمايى روى گلگون را بدين سوى وليكن دانمت كاين حد ندارى
    وليكن دانمت كاين حد ندارى



  • گهى با ناخن و گاهى به مژگان
    به دل گفتى كجا اين و كجا يار
    پس آنگه دست خويش از تيشه خستى
    كه نقش اينچنين گستاخ بشكست
    به خويش از وصل يار افسانه مي گفت
    مده يكچند خون از ديده بيرون
    نيايد شرمى از مهمان خويشت
    تو نيز از تاب دل مي سوز و مي ساز
    مهيا سازى از بهرش كبابى
    ز سيل خون چه مي بندى ره يار
    كه نتوان بررهش آبى فشاندن
    برون كش رخت از ويرانه ى دل
    چو جان جايش به غير دل نشايد
    به سر مي گفت پا انداز او باش
    كه اى از دور تو در ساغرم خون
    فزونتر سختيم از بيستون است
    مرا پيوسته تلخ تست شيرين
    مرا در عاشقى يارى نمايى
    كه تاگلگون نمايم از سمش روى كه او را موكشان سوى من آرى
    كه او را موكشان سوى من آرى


/ 146