در اظهار نمودن شيرين محبت خويش را به آن غمين مهجور - فرهاد و شیرین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهاد و شیرین - نسخه متنی

وحشی بافقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در اظهار نمودن شيرين محبت خويش را به آن غمين مهجور





  • به باغ آيم چو با جانى پر از داغ
    اگر دوزخ نهادى در بهشت است
    كسى كش كام تلخ از جوش صفر است
    تو گويى از دلى آهى ار كرد
    اگر دانم ز خسرو مشكل خويش
    همانا آن غريب صنعت آرا
    به سنگ اشكستنش چون بود دستى
    به چشم از دل پس آنگه داد مايه
    بگفت اى زهر غم در كامم از تو
    چه بودى گر نپروردى به شيرم
    به شير اول ز مرگم وا رهاندى
    چه درد است اين كه در دل گشته انبوه
    دمى ديگر در اين دشت ار بمانم
    بگفتا دايه كاى جانم ز مهرت
    به دل درد و به جانت غم مبادا
    چرا چون زلف خود در پيچ وتابى
    ز پرويز اربدينسان دردمندى
    به گلگون تكاور ده عنان را
    عتاب و غمزه را با هم برآميز در اين ظلمات غم تا چند مانى
    در اين ظلمات غم تا چند مانى



  • گنه بر خود نهم بهتر كه بر باغ
    چه بندد بر بهشت اين جرم زشت است
    به شكر نسبت تلخيش بي جاست
    كه شيرين را چنين خونين جگر كرد
    هوس را ره نيابم در دل خويش
    كه كار افكندمش با سنگ خارا
    دلم را زو پديد آمد شكستى
    ز نزديكان محرم خواند دايه
    به لوح زندگانى نامم از تو
    كه پستان اجل مي كرد سيرم
    به آخر در دم شيرم نشاندى
    دلست اين دل نه هامون است و نه كوه
    به كوه ازدشت بايد شد روانم
    فروزان چون ز مى تابنده چهرت
    ز غم سرو روانت خم مبادا
    سيه روز از چه اى چون آفتابى
    از اينجا تا سپاهان نيست چندى
    سيه گردان به لشكر اسپهان را
    به تاراج بلا ده رخت پرويز روان شو همچو آب زندگانى
    روان شو همچو آب زندگانى


/ 146