در اظهار نمودن شيرين محبت خويش را به آن غمين مهجور - فرهاد و شیرین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهاد و شیرین - نسخه متنی

وحشی بافقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در اظهار نمودن شيرين محبت خويش را به آن غمين مهجور





  • ز تاب زلف از خسرو ببر تاب
    ز لعل آبدار و روى انور
    دل پرويز شيرين را مسخر
    نشايد ملك دادن ديگران را
    شكر را گر چه در آن ملك ره نيست
    ولى چون دزد را بينى به خوارى
    حدي دايه را شيرين چو بشنفت
    كه اى فرتوت از اين بيهوده گويى
    مگر هر كس دلى دارد پريشان
    مگر هركس دلى دارد پر آتش
    مرا اين سرزمين ناسازگار است
    ز پرويزم بدل چيزى نبوده ست
    من اين آب وهواى ناموافق
    كجا با اسفهانم خوش فتاده ست
    غرض اينست كز اين آب و خاك است
    چو بايد رفت از اين وادى به ناچار
    تو كز ما سالخورد اين جهانى
    چو دايه ديد پر خون ديده ى او
    به خود گفت اين گل از بي عندليبى اگر چه طبعش از خسرو نفور است
    اگر چه طبعش از خسرو نفور است



  • ز آب لعل بر شكر بزن آب
    به شكر آب شو بر خسرو آذر
    تو تلخى كردى و دادى به شكر
    سپردن خود به درويشى جهان را
    كه دور از روى تو در ذات شه نيست
    برافرازد علم در شهريارى
    برآشفت و به تلخى پاسخش گفت
    به دل آزار شيرين چند جويى
    ز پرويزش غمى بوده ست پنهان
    ز شكر خاطرى دارد مشوش
    به پرويز و سفاهانم چكار است
    چنان دانم كه پرويزى نبوده ست
    نمي بينم به طبع خويش لايق
    كه پندارم در آن آتش فتاده ست
    كه جان غمگين و دل اندوهناك است
    كجا بايد نمود آهنگ رفتار
    صلاح خردسالان را چه دانى
    ز خسرو خاطر رنجيده ى او
    سر و كارش بود با ناشكيبى ولى آشفته ى او را ضرور است
    ولى آشفته ى او را ضرور است


/ 146