در رفتن شيرين به كوه بيستون و گفتگوى او با فرهاد و بيان مقامات محبت - فرهاد و شیرین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهاد و شیرین - نسخه متنی

وحشی بافقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در رفتن شيرين به كوه بيستون و گفتگوى او با فرهاد و بيان مقامات محبت





  • چو خور پرتو فكن باشد چه پرواش
    چو گل را نكهت و خوبى تمام است
    شكر شيرين نه اندر كام رنجور
    فرشته ديو را كى در خور آيد
    ز عشق اى عاقلان غافل چراييد
    چرااو را به خود وا مي گذاريد
    بگيريدش كه اين طرار دهر است
    همه دل مي برد دين مي ربايد
    نه منصبتان گذارد نه ز رو مال
    عزيزيتان بدل سازد به خوارى
    چو او خود ساز و سامانى ندارد
    ز سامانتان به مسكينى نشاند
    چو او خود يار و پيوندى ندارد
    برد پيوندتان از يار و پيوند
    مرا بارى دل از وى ناگزير است
    فداى اين غريب آشنا خوى
    غريب كشور بيگانگان است
    به اين دل الفتى دارد نهانى
    دلم چون مسكن او شد از اين است زمانى نوش بخشد گاه نيشش
    زمانى نوش بخشد گاه نيشش



  • كه او را دشمن آمد چشم خفاش
    چه نقصانش كه مغزى را زكام است
    قمر روشن نه اندر ديده ى كور
    كه همچون خويشتن ديريش بايد
    چرا زينگونه غفلت مي فزاييد
    چرا زينسان غريبش مي شماريد
    بگيريدش كه اين آشوب شهر است
    جهان را بى دل و دين مي نمايد
    كه او خود دشمن مال است و آمال
    به خواريتان فزايد سوگوارى
    چو او خود كاخ و ايوانى ندارد
    ز ايوانتان به خاك ره كشاند
    چو او خود خويش و فرزندى ندارد
    كند چون خويشتان بي خويش و فرزند
    سرم در چنبر عشقش اسير است
    كه هست اندر غريبى آشنا جوى
    وليكن در دلش منزل چو جان است
    كه از حب الوطن دارد نشانى
    كه گاهى شاد و گاه اندوهگين است تصرفها بود در ملك خويشش
    تصرفها بود در ملك خويشش


/ 146