در ستايش پنهان نمودن راز نهانى كه آسايش دو جهاني ست
اگر خواهى بماند راز پنهان مكن راز آشكارا تا توانى حكيم اين راز را خود پرده در شد كه گل چون راز خويش از پرده بگشاد در اول نكهت و تابش ببردند چو كان از كيسه بيرون يك گهر داد نخستش پيكر از پولاد سودند چو راز كوهكن چون كوه شد فاش كه آن گوهر كه در خورد شهان بود چنين گوييد كز شيرين و فرهاد كه از چين چابك استادى قوى دست رسيده در بر بانوى ارمن گشاده دست در كار آزمايى ز دست و تيشه ى آن مرد فسون ساز تهى از بيستون كرده ست طاقى ز تيشه نقشهابربسته بر سنگ چنان در كار برده هندسى را در اين صنعت به شوق زر نبوده ست نه بر سيم است چشم او نه بر زرچو مزدوران نداند زر پرستى چو مزدوران نداند زر پرستى
به دل آن راز پنهان ساز چو جان كه اندر محنت و اندوه مانى كه رازى كن دو بيرون شد سمر شد به اندك فرصتى در آتش افتاد در آخر ز آتشى آبش ببردند تن خود را به راه سد خطر داد وزان پس گوهرش يغما نمودند به سر افكنده خسرو فكر يغماش چودل در سينه ى پاكش نهان بود خبر در محفل پرويز افتاد كه در فرسودن سنگش بود دست سر شيرين لبان شيرين پرفن نموده سحر در صنعت نمايى شده پولادساى و خاره پرداز چو چرخ بي ستون عالى رواقى كه مانى را ز خاطر برده ارتنگ كه شسته نامه ى اقليدسى را كه با شوق دگر بازو گشوده ست كه افشاند ز نوك تيشه گوهركه هست از باده ديگر به مستى كه هست از باده ديگر به مستى