عمرى است حلقه ى در ميخانه ايم ما از نورسيدگان خرابات نيستيم مقصود ما ز خوردن مى نيست بى غمى در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست گر از ستاره سوختگان عمارتيم از ما زبان خامه ى تكليف كوته است چون خواب اگر چه رخت اقامت فكنده ايممهر بتان در آب و گل ما سرشته اند مهر بتان در آب و گل ما سرشته اند
در حلقه ى تصرف پيمانه ايم ما چون خشت، پا شكسته ى ميخانه ايم ما از تشنگان گريه ى مستانه ايم ما سرگشته تر ز سبحه ى صد دانه ايم ما چون جغد، خال گوشه ى ويرانه ايم ما اين شكر چون كنيم كه ديوانه ايم ما؟ تا چشم مي زنى به هم، افسانه ايم ماصائب خميرمايه ى بتخانه ايم ما صائب خميرمايه ى بتخانه ايم ما