دل را به زلف پرچين، تسخير مي توان كرد هر چند صد بيابان وحشي تر از غزاليم از بحر تشنه چشمان، لب خشك باز گردند ما را خراب حالي، از رعشه ى خمارست در چشم خرده بينان، هر نقطه صد كتاب است گر گوش هوش باشد، در پرده ى خموشىاز درد عشق اگر هست، صائب ترا نصيبى از درد عشق اگر هست، صائب ترا نصيبى
اين شير را به مويي، زنجير مي توان كرد ما را به گوشه ى چشم، تسخير مي توان كرد آيينه را ز ديدار، كى سير مي توان كرد؟ از درد باده ما را، تعمير مي توان كرد آن خال را به صد وجه، تفسير مي توان كرد صد داستان شكايت، تقرير مي توان كرداز ناله در دل سنگ، تاير مي توان كرد از ناله در دل سنگ، تاير مي توان كرد