يك روز گل از ياسمن نچيدى تبخال زد از آه جگر سوز لب صبح صد بار فلك پيرهن خويش قبا كرد چون بلبل تصوير به يك شاخ نشستى يك صبحدم از ديده سرشكى نفشاندى گرديد ز دندان تو دندانه لب جام ايام خزان چون شوى اى دانه برومند؟از شوق شكر، مور برآورد پر و بال از شوق شكر، مور برآورد پر و بال
پستان سحر خشك شد از بس نمكيدى وز دل تو ستمگر دم سردى نكشيدى يك بار تو بيدرد گريبان ندريدى ز افسردگى از شاخ به شاخى نپريدى از برگ گل خويش گلابى نكشيدى يك بار لب خود ز ندامت نگزيدى از خاك چو در فصل بهاران ندميدىصائب تو درين عالم خاكى چه خزيدي؟ صائب تو درين عالم خاكى چه خزيدي؟