ديده ى ما سير چشمان، شان دنيا بشكند بر سفال جسم لرزيدن ندارد حاصلى هر سر خارى كليد قفل چندين آبله است از حباب ما گره در كار بحر افتاده است از شكست آرزو هر لحظه دل را ماتمى است كشتى ما چون صدف در دامن ساحل شكست همت مردانه مي خواهد، گذشتن از جهانبال پروازش در آن عالم بود صائب فزون بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون
همچو جوهر نقش را آيينه ى ما بشكند اين سبو امروز اگر نشكست، فردا بشكند واى بر آن كس كه خارى بي محابا بشكند مي كشد دريا نفس هرگاه مارا بشكند عشق كو، كاين شيشه ها را جمله يكجا بشكند؟ وقت موجى خوش كه در آغوش دريا بكشند يوسفى بايد كه بازار زليخا بشكندهر كه اين جا بيشتر در دل تمنا بشكند هر كه اين جا بيشتر در دل تمنا بشكند