/ سوره كهف / آيه هاى 16 - 9 - ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 15

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر مجمع البیان - جلد 15

امین الاسلام طبرسی؛ ترجمه: علی کرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

/ سوره كهف / آيه هاى 16 - 9

9 . اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ اياتِنا عَجَباً.

10 . اِذْ اَوىَ الْفِتْيَةُ اِلىَ الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّي ءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً.

11 . فَضَرَبْنا عَلى اذانِهِمْ فى الْكَهْفِ سِنينَ عَدَداً.

12 . ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ اَىُّ الْحِزْبَيْنِ اَحْصى لِما لَبِثُوا اَمَداً.

13 . نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَاَهُمْ بِالْحَقِّ اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ امَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً.

14 . وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ اِلهاً لَقَدْ قُلْنا اِذاً شَطَطاً.

15 . هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه الِهَةً لَوْلا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلىَ اللَّهِ كَذِباً.

16 . وَ اِذِ اعْتَزَلُْتمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ اِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا اِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّى ءْ لَكُمْ مِنْ اَمْرِكُمْ مِرْفَقاً.

ترجمه

9 - [هان اى پيامبر!] آيا چنين پنداشتى كه [تنها] «اصحاب كهف» و «رقيم» از نشانه هاى شگفت انگيز [قدرت بى كران ما] بودند؟ [آفرينش آسمانها و زمين از اين كارها نيز شگفت انگيزتر است ].

10 - هنگامى را[به ياد آور] كه آن جوانانِ [حق طلب و آزادى خواه ] به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوى خود [رحمت و] بخشايشى به ما ارزانى دار، و براى ما [راه نجات و] هدايتى در كارمان فراهم آور.

11 - پس [ما دعاى آنان را پذيرفتيم و] ساليانى دراز، در آن غار، بر گوش هايشان پرده زديم [و آنان را به خوابى گران فرو برديم ].

12 - آنگاه آنان را از خواب [گران و طولانى شان ] برانگيختيم تا بدانيم كه كدامين آن دو گروه [حساب آن ] زمانى را كه [در آن غار] مانده اند [و به خواب رفته اند] بهتر به شمار آورده است.

13 - ما سرگذشت آنان را به حق بر تو باز مى گوييم: آنان جوانان [توحيدگرا و آزادى خواهى ] بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما نيز بر هدايت [و راهيابى ]آنان افزوديم.

14 - و دل هايشان را [بر ايمان ] استوار ساختيم آنگاه كه [در برابر شرك و بيداد ]به پاخاستند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمين است، ما هرگز جز [ذات پاك ] او خدايى را نخواهيم خواند [و پرستيد]؛ چراكه در آن صورت سخنى دور از حقيقت به زبان رانده ايم.

15 - اينان [جامعه و] مردم ما هستند كه جز [ذات پاك ] او خدايانى برگرفته اند، چرا اينان براى [پرستش ] آنها برهانى روشن نمى آورند؟ پس، بيداد پيشه تر از آن كس كه بر خدا دروغى [آشكار] ببندد، كيست؟

16 - [آنگاه به يكديگر گفتند:] و چون از آنان و از آنچه جز خداى يكتا مى پرستند، كناره گيرى كرديد، به غار پناه بريد تا پروردگارتان از رحمت [و بخشايش ]خود بر شما بگستراند و در كارتان براى شما هماهنگى و گشايشى فراهم آورد.

نگرشى بر واژه ها

«كهف»: غار بزرگ.

«رقيم»: نوشته؛ «رقم لباس» به مفهوم خط آن است. و «ارقم» به مفهوم مار خوش خط و خال است.

«آوى »: بازآمد، و پناه برد.

«فتيه»: جوانان، و مفرد آن «فتى» است؛ بسان حبى.

«حزب»: گروه.

«امد»: سرآمد و پايان مدّت مقرّر.

«ضربنا على آذانهم»: خواب را بر آنان چيره گردانيديم.

«شطط»: پراكنده و بيهوده گويى، بيرون رفتن از مرز منطق و گزافه و غلو.

«اعتزال»: كناره گيرى كردن.

شأن نزول

در مورد شأن نزول و داستان فرود اين آيات آورده اند كه:

سردمداران شرك و بيداد در راه پيكار با پيامبر، دوتن از مغزهاى متفكّر و فريبكار خويش رانزد سران يهود گسيل داشتند تا در مورد پيامبر و رسالت او پژوهش كنند، و با بيان وصف ها و ويژگى هاى آن حضرت و پيام و كتاب آسمانى اش به آنان، از آنها - كه كتاب آسمانى دارند و به مفاهيم و معارف الهى آشنا هستد و از دانش و آثار پيامبران برخوردارند - در مورد چگونگى رويارويى با پيامبر و دعوت توحيدى او چاره انديشى كنند.

«نضر بن حارث» و «عقبه»، به مدينه رفتند و ضمن ديدار با يهود و رساندن پيام سردمداران مكّه، از آنان يارى و چاره انديشى خواستند.

آنها گفتند: شما سه چيز از محمد صلى الله عليه وآله بپرسيد، اگر اينها را پاسخ داد، بدانيد كه او پيامبر خداست، و اگر پاسخ نداد آگاه باشيد كه دروغ پرداز است و شما مى توانيد هر تصميمى درباره اش داريد بى هيچ دلهره و هراسى پياده كنيد.

آنگاه آن سه پرسش را اين گونه طرح كردند:

1 - از او در مورد سرنوشت جوانان آزادى خواهى بپرسيد كه از شهر و جامعه خود كناره گرفتند و بيرون رفتند، تا او از سرگذشت شگفت انگيز آنان به شما خبر دهد كه آنان چه شدند؟

2 - از او در مورد سرگذشت و سرنوشت مردى كه در حال سير و سفر شرق و غرب عالم را زير پا نهاده است بپرسيد كه او كيست و چه مى كند؟

3 - از او در مورد «روح» بپرسيد تا براى شما پاسخ آورد.

و برخى آورده اند كه گفتند: اگر دو پرسش اوّل و دوّم شما را هم پاسخ داد بدانيد كه پيامبر خداست.

آنان به مكّه بازآمدند و به سردمدارن شرك و بيداد گفتند: اينك با خود طرحى آورده ايم كه مى تواند سياست ما را با محمد صلى الله عليه وآله در مسير درستى قرار دهد، و كار ما را با او يكسره نمايد.

پرسيدند: چگونه؟ و از چه راهى؟

آنان برنامه خود را با آنها در ميان نهادند، و پس از آن، همگى به حضور پيامبر شتافتند.

پس از رويارويى با آن حضرت، سه پرسش مورد اشاره را طرح كردند و از آن بزرگوار پاسخ آنها را خواستند، امّا پيامبر فرمود: اينك براى سه پرسش پيچيده شما پاسخى ندارم، فردا پاسخ شما را خواهم داد.

در اين مورد آورده اند كه پانزده روز از آن جريان گذشت، امّا وحى فرود نيامد و در نتيجه پيامبر پاسخى براى آنان نداشت، چراكه در وعده اش به آنان، «ان شاء الله» نگفته بود.

در اين مدّت در مكّه طوفانى از شايعه سازى ها و دروغ پراكنى ها و پندارهاى درست و نادرست از سوى دشمن و دوست به راه افتاد و قلب پرمهر پيامبر را - كه كانون عشق به خدا و محبت و خيرخواهى به مردم بود - آزرد؛ و آنگاه بود كه فرشته وحى فرود آمد و سوره كهف را بر آن قلب مصفّا خواند و در آيات آن، هم سرگذشت پر اسرار و شگفت انگيز آن جوانان آزادى خواه و روشنفكر و ستم ستيز را آورد، و هم داستان آن مرد جهانگرد را كه معماى تاريخ بود؛ و در پاسخ سومين پرسش آنان نيز آيه ديگرى(92) آورد كه به دستور پيامبر در سوره ديگرى قرار گرفت.

«ابن اسحق» در اين مورد مى افزايد: پيامبر به فرشته وحى فرمود: چرا زودتر پاسخ آنان را نياوردى؟

گفت: و ما نتنزّل الاّ بامر ربّك...(93)

ما فرشتگان جز به فرمان پروردگار تو فرود نمى آييم... و فرمانروايى بر كران تا كران هستى از آن اوست.

تفسير

پرتوى از سرگذشت درس آموز جوانان آزادى خواه

قرآن در اين آيات، نخست به سبك هنرمندانه و زيبايى به ترسيم دورنمايى از داستان پراسرار اين جوانان روشنفكر و ستم ستيز پرداخته و مى فرمايد:

اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ اياتِنا عَجَباً.

هان اى پيامبر! چنين پنداشتى كه سرگذشت اصحاب «كهف» و «رقيم» از آيات شگفت انگيز و نشانه هاى پراسرار قدرت بى كران ماست؟

به باور «مجاهد» و «قتاده»، منظور اين است كه: اى پيامبر آيا مى پندارى كه سرگذشت «اصحاب كهف» و «رقيم» از آيات شگفت انگيز قدرت ماست؟ نه، آفرينش آسمان ها و زمين از اين سرگذشت ها نيز شگفت انگيزتر است.

امّا به باور برخى هنگامى كه جواب سه پرسش شرك گرايان به وسيله فرشته وحى نيامد و پيامبر نيز به اميد ايمان آنان در انتظار پيام خدا بود، اين آيه آمد كه: هان اى پيامبر! تو چنين پنداشتى كه داستان اصحاب «كهف» و «رقيم» شگفت انگيز است و اگر اينها را براى آنان بازگويى ايمان خواهند آورد؟

يادآورى مى گردد كه منظور از «كهف» همان غارى است كه آن جوانان ستم ستيز به آن پناه بردند.

اصحاب «رقيم» چه كسانى بودند؟

در مورد واژه «رقيم» و يا سرگذشت گروهى كه به اين نام آمده اند، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «ابن عباس» و...، اين واژه به مفهوم آن كوه و دشتى است كه غار در آنجا بود و اصحاب كهف به آن پناه بردند.

2 - امّا «حسن» آن را نام آن كوه مى داند.

3 - از ديدگاه «كعب» و «سدى»، واژه «رقيم» نام شهر و ديارى است كه اين جوانان روشنفكر و با ايمان از آنجا بيرون رفتند و در دفاع از آزادى و حقوق خويش دست به هجرت زدند.

4 - و از ديدگاه «سعيد بن جبير»، نام آن تخته سنگى است كه سرگذشت اصحاب كهف را بر آن نگاشتند و بر در غار نصب كردند.

يادآورى مى گردد كه «بلخى» و «جبايى» نيز همين ديدگاه را برگزيده اند.

5 - پاره اى بر آن هستند كه، به مفهوم يك تابلو و لوح سنگى است كه سرگذشت اصحاب كهف در آن آمده، امّا آن را بدان دليل كه بسيار جالب و گرانبها و حقيقت آور بود در خزانه شاهان به امانت نهادند.

6 - پاره اى ديگر چون: «ابن زيد» بر آن است كه «رقيم» كتابى است كه در آن سرگذشت هاى شگفت انگيز آمده، و خدا از محتواى آن ما را آگاه نساخته است.

7 - و برخى همچون «نعمان بن بشير» آورده است كه آنان نيز بسان «اصحاب كهف» گروهى ستم ستيز و آزادى خواه بودند كه به غارى پناه بردند و درِ غار بر اثر زمين لرزه اى به هم آمد و در آنجا گرفتار آمدند، و شمارشان سه تن بود.

آنان پس از بسته شدن درِ ورودى غار گفتند: اينك كه راه نجات و رهايى مسدود است، بياييد هر كدام از ما ضمن دعا و نيايش به بارگاه خدا، يكى از بهترين كارهاى خوب و خالصانه زندگى خود را باز گوييم و از خدا رهايى خود را بخواهيم. آنان چنين كردند و خدا نجاتشان داد.

در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

اِذْ اَوىَ الْفِتْيَةُ اِلىَ الْكَهْفِ

هان اى پيامبر! آنگاه را به ياد آور كه اين جوانان حق جو و آزادمنش به آن غار پناه بردند، تا دين و آزادى خود را از شرارت استبداد و از دسترس آن حفظ كنند.

فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً

هنگامى كه به در غار رسيدند، نيايشگرانه رو به بارگاه خدا كردند كه: پروردگارا رحمت و بخشايش خود را بر ما بباران، تا در پرتو مهر تو از شرارت ظالمان نجات يافته و از رنج ها و گرفتارى ها آسوده گرديم.

وَ هَيِّى ءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً.

و كارمان را به سامان آور و وسيله رشد و راهيابى به سوى خود و ديار نور و هدايت را برايمان فراهم آور.

به باور پاره اى منظور اين است كه: پروردگارا! براى ما وسيله رشد و تكاملى را فراهم ساز كه خشنودى تو را به دست آوريم.

ديدگاه ها در مورد اين جوانان پرشور و ستم ستيز

1 - به باور گروهى، اين جوانان، انسان هاى آزادى خواه و توحيدگرايى بودند كه از ترس ديكتاتور بيدادپيشه روزگار خويش «دقيانوس»،انديشه و عقيده مترقى خويش را از او و عوامل حكومت استبدادى او نهان مى داشتند، چراكه وى از نظر انديشه و عقيده، واپسگرا و بت پرست بود و مردم را به پرستش هاى ذلت بارى چون بت پرستى دعوت مى نمود و مخالفان را سخت سركوب مى كرد و از پا درمى آورد.

2 - امّا به باور برخى او مجوسى بود و مردم را به كيش مجوس دعوت مى كرد و جوانان آزادى خواه كه با او به مخالفت برخاستند و به غار پناه بردند، مسيحى مذهب بودند.

3 - از ديدگاه پاره اى اين جوانان درست انديش و روشنفكر، از نزديكان دربار و بستگان سردمدار استبداد بودند كه ايمان و باور مترقّى خود را از يكديگر نهان مى داشتند و از انديشه آزادى خواهانه يكديگر نيز آگاه نبودند كه در راهگذر زندگى با هم آشنا شدند و راز خود را با هم در ميان نهادند و با هماهنگى دقيق به غار پناه بردند.

4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر، اين رويداد شگفت انگيز و قيام اين جوانان مترقى و آگاه، پيش از بعثت مسيح عليه السلام بود.

در سومين آيه مورد بحث، در ترسيم سرنوشت آنان در درون غار مى فرمايد:

فَضَرَبْنا عَلى اذانِهِمْ فى الْكَهْفِ سِنينَ عَدَداً.

ما دعاى آنان را پذيرفتيم و با افكندن پرده هاى خواب بر گوش آنان، براى ساليانى طولانى آنان را به خواب عميق فرو برديم، به گونه اى كه نه صدايى را مى شنيدند تا بيدار گردند و نه اثرى از هياهو و غوغاى طبيعت در گوش آنان نفوذ مى كرد تا به خود آيند.

از آيه شريفه دريافت مى گردد كه آنان نمرده بودند، بلكه زنده و در خوابى عميق و خوش فرورفته بودند، و اين حقيقت را قرآن در اوج فصاحت و بلاغت - كه نمونه و نظيرى براى آن نمى توان يافت و با هيچ واژه اى نمى توان آن را ترجمه نمود - در اين آيه آورده است:

ثُمَّ بَعَثْناهُمْ

آنگاه آنان را از آن خواب گران و طولانى بيدار كرديم.

لِنَعْلَمَ اَىُّ الْحِزْبَيْنِ اَحْصى لِما لَبِثُوا اَمَداً.

تا آنچه در علم ما گذشته بود آشكار گردد، و معلوم گردانيم كه كدام يك از دو گروه، مدّت خواب خويشتن را بهتر به شمار آورده است.

گفتنى است كه دانش بى كران خدا بر كران تا كران هستى احاطه دارد و پيش از هر چيزى است؛ و اين نمونه از تعابير در قرآن بسيار است كه تفسير روشن آن را در آيات پيش آورديم.

به باور برخى منظور اين است كه: ما مى خواستيم روشن سازيم كه كدام يك از دو گروه با ايمان و شرك گراى جامعه معاصر اصحاب كهف مدت خواب آنان را بهتر و دقيق تر به شمار آورده است؛ و اين بدان دليل بود كه در مورد دوران خواب آنان در غار گفتگو بود و هر گروه چيزى مى گفتند؛ از اين رو خدا آنان را بيدار ساخت تا اين معمّا حل گردد.

امّا به باور برخى ديگر منظور از دو گروه در آيه شريفه، خود آنان هستند، چراكه وقتى بيدار شدند، در مورد مدّت خواب خود دستخوش اختلاف شدند و هر گروه چيزى گفت، كه قرآن در اشاره به اين دو ديدگاه مى فرمايد: و كذلك بعثناهم ليتسائلوا بينهم...(94)

نظم و پيوند آيات

در مورد چگونگى نظم و پيوند نخستين آيه مورد بحث سه نظر آمده است:

1 - به باور گروهى به آيات پيش از خود پيوند مى خورد، چراكه در آن دو آيه سخن در مورد زينت و زيور زمين و آزمون مردم بود، اينك در اين آيه روشنگرى مى كند كه اصحاب كهف جوانان پرشور و آگاهى بودند كه به خاطر ايمان و عقيده خويش از زر و زيور دنيا چشم پوشيده و به غار پناه بردند تا در راه توحيد و تقوا و پرستش خدا گام سپارند؛ و بر مردم سعادت طلب زيبنده است كه از آن جوانان با ايمان و بلند همت درس بگيرند.

2 - امّا به باور برخى، به «فلعلك باخع»(95) پيوند مى خورد؛ و منظور اين است كه: اى پيامبر! تو بر آنان - كه در راه كفر و بيداد گام سپرده اند و حق را نمى پذيرند - اندوه مخور كه كفرگرايى آنان به تو زيانى نمى رساند و خدا همان گونه كه «اصحاب كهف» را حفظ كرد، تو را نيز حفظ خواهد كرد.

3 - و از ديدگاه پاره اى به «و يبشر المؤمنين»(96) پيوند مى خورد، و منظور اين است كه خدا مردم با ايمان را يارى خواهد كرد، درست همان گونه كه اصحاب كهف را يارى فرمود.

ادامه سرگذشت اصحاب كهف

پس از بيان چكيده داستان در آيات پيش، اينك به شرح آن پرداخته و مى فرمايد:

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَاَهُمْ بِالْحَقِ

هان اى پيامبر! ما سرگذشت آنان را بدون كم و كاست و آن گونه كه بوده است براى تو بازمى گوييم.

اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ امَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً.

آنان جوانان درست انديش و شايسته كردارى بودند كه به پروردگار خويش ايمان آوردند و ما نيز به پاداش ايمانشان بر بينش آنان افزوديم و به لطف و مهر خويش آنان را در راه ايمان و تقوا استوارى بخشيديم.

جوانان يا جوانمردان يا هردو؟

چرا قرآن شريف «اصحاب كهف» را «جوانان با ايمان» مى نامد؟ آيا آنان از نظر سن و سال جوان بودند يا اين عنوان و تعبير دليل ديگرى دارد؟

به باور پاره اى قرآن بدان دليل آنان را جوان مى خواند كه دوران جوانى، دوران شكوفايى ايمان و ارزش هاى اخلاقى و انسانى در سازمان وجود انسان است.

به باور پاره اى ديگر، بدان دليل كه جوانى دوران بخشندگى و ايثار و زمان وانهادن بازى هاى كودكانه و اذيّت و آزار ديگران است.

و پاره اى نيز بر آنند كه منظور، جوانى و شكوفايى اخلاقى و معنوى و بهاران ارزش هاى والاى انسانى در وجود آنان، و وانهادن گناه و بدى و پيراستگى از ضد ارزش هاست.

از ششمين امام نور در اين مورد آورده اند كه فرمود:

اما علمت ان اصحاب الكهف كانوا كلّهم كهولاً فسماهم اللّه فتية بايمانهم.(97)

آيا نمى دانى كه «اصحاب كهف» همگى سالخورده و كامل بودند، امّا خدا آنان را به خاطر شكوفايى ايمان و اخلاقشان جوان ناميد و جوانمرد عنوان داد؟

و آنگاه فرمود:

من آمن باللّه و اتّقى فهو الفتى.(98)

هر كس به خدا ايمان آورد و پرواى او را پيشه سازد، او جوان و جوانمرد است.

در ششمين آيه مورد بحث مى افزايد:

وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ

ما دل هاى آنان را به مهر و لطف خويش و با نام و ياد و خاطرات نيروبخش ايمان و تقوا استوار ساختيم، از اين رو دليرانه به پاخاستند تا حق را بگويند و آشكار سازند و در راه توحيدگرايى و يكتاپرستى پايدارى ورزند و بر فشارها و رنج ها و غربت و دورى از خانه و وطن شكيبايى پيشه سازند.

اِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ

اثر آن ايمان استوار و پايدارى و پايمردى آنان آنگاه آشكار گرديد كه در برابر زمامدار خودكامه روزگار خويش كه با پايمال ساختن آزادى و امنيت مردم بر آن بود تا ايمان آوردگان را از ايمانشان بازدارد و از توحيد به شرك درآورد، به پاخاستند و دليرانه گفتند: پروردگار ما، همان پروردگار آسمان ها و زمين است و ما براى او همتا و نظيرى به رسميت نخواهيم شناخت و به او شرك نخواهيم ورزيد.

لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ اِلهاً

آرى، ما هرگز خدايى جز او نخواهيم خواند و نخواهيم پرستيد....

لَقَدْ قُلْنا اِذاً شَطَطاً.

چراكه اگر جز او خدايى بخوانيم، گفتارى بر زبان رانده ايم كه دور از حقيقت و نمونه كامل گزافه گويى و باطل گرايى است.

در ادامه آيات به ترسيم ديدگاه توحيدگرايانه اصحاب كهف ادامه مى دهد كه گفتند:

هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه الِهَةً لَوْلا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ

اينان هموطنان و مردم ما هستند كه به جاى پرستش خداى يكتا، به پرستش خدايان دروغين پرداخته و در انديشه و عقيده، دنباله روى كوركورانه را پيش گرفته و به راهى مى روند كه هيچ دليلى بر درستى آن ندارند؛ راستى چرا آنان چنين مى كنند؟ و براى چه بر شرك و انحرافشان دليل و برهانى نمى آورند؟

بدين سان آيه شريفه از واپسگرايى و دنباله روى كوركورانه سخت نكوهش مى كند و روشنگرى مى نمايد كه دين باورى و ديندارى بايد بر اساس منطق و برهان روشن باشد و نه دنباله روى و خرافه پذيرى.

فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلىَ اللَّهِ كَذِباً.

پس چه كسى بيدادپيشه تر از كسى است كه به خدا دروغ مى بندد و چنين مى پندارد كه براى خداى يكتا شريك و همتايى است؟

در آخرين آيه مورد بحث تصميم دليرانه و خردمندانه آنان را ترسيم مى كند كه به يكديگر گفتند:

وَ اِذِ اعْتَزَلُْتمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ اِلاَّ اللَّهَ

هنگامى كه از اين جامعه و مردم شرك گرا و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد...

به باور «ابن عباس»، اين بيان از بزرگ گروه و رهبر آنان، «تمليخا» است كه به آنان گفت: دوستان! هنگامى كه از شرك گرايان و بيدادپيشگان و خدايان دروغين آنان كناره گرفتيد و به پرستش خداى هستى بسان گذشته همت گماشتيد در اين راه پايدارى بورزيد و هرگز براى او شريك و همتايى نگيريد.

فَأْوُوا اِلَى الْكَهْفِ

اينك به سوى غار حركت كنيد و آنجا را پناهگاه خويش قرار دهيد.

يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ

تا پروردگار شما رحمت و بخشايشش را بر شما بگستراند.

وَ يُهَيِّى ءْ لَكُمْ مِنْ اَمْرِكُمْ مِرْفَقاً.

از ديدگاه «ابن عباس» واژه «مرفق» به مفهوم هرچيز آسان آمده و منظور اين است كه: و خدا با گشودن راهى به سوى آرامش و آسايش، دشوارى ها را بر شما آسان كند و دست بيداد شاه را از سر شما كوتاه سازد و مهر و لطف خود را شامل حال شما گرداند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و تا خدا امور معاش و راه زندگى و نيازهاى مادّى شما را سامان بخشيده و وسيله رفاه و آسايش و آرامش شما را فراهم سازد.

از آيه شريفه اين نكته ارزشمند دريافت مى گردد كه هجرت در راه دين و آزادى و آزادگى، بسيار پرارج و با ارزش است و ماندن در قلمرو كفر و بيداد - در صورتى كه انسان را ناگزير به اظهار كفر و تحمل ستم و خفّت نما و حقوق و آزادى و امنيت او را پايمال سازند - سخت زشت و زيانبار است.

/ 37