/ سوره كهف / آيه هاى 24 - 21 - ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 15

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر مجمع البیان - جلد 15

امین الاسلام طبرسی؛ ترجمه: علی کرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

/ سوره كهف / آيه هاى 24 - 21

21 . وَ كَذلِكَ اَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيها اِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ اَمرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ اَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.

22 . سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبّي اَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ اِلاَّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ اِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ اَحَداً.

23 . وَ لا تَقُولَنَّ لِشَأْى ءٍ اِنّى فاعِلٌ ذلِكَ غَداً.

24 . اِلاَّ اَنْ يَشاءَ اللَّه وَ اذْكُرْ رَبَّكَ اِذا نَسيتَ وَ قُلْ عَسى اَنْ يَهْدِيَنِ رَبّى لِاَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً.

ترجمه

21 - و ما اين گونه [مردم شهر و نيز مردم روزگاران را] بر [سرگذشت شگفت انگيز ]آنان آگاه ساختيم تا بدانند كه وعده خدا [در مورد رستاخيز ]حق است و در [فرا رسيدن ] رستاخيز هيچ ترديدى نيست، [اين آگاهى ] آنگاه پديد آمد كه آنان ميان [جامعه ] خود در كارشان [كه فرا رسيدن رستاخيز باشد] با يكديگر ستيزه مى كردند؛ پس [آن كسانى كه رستاخيز را باور نداشتند] مى گفتند: [بياييد و ]بر [در غار ]آنان بنايى [براى يادبود] بسازيد [تا آرامگاه آنان از ديده ها پوشيده بماند ]پروردگارشان به حال آنان داناتر است، امّا كسانى كه [به رستاخيز ايمان داشتند و] بر كار خود چيره شده [و با آگاهى از راز آنان، آن رويداد عجيب را سندى زنده بر امكان رستاخيز مى ديدند]، گفتند: بى گمان ما [براى جاودانه ماندن ياد و نام آنان ] بر در غار آنان سجده گاهى خواهيم ساخت.

22 - به زودى [پاره اى از مردم ] خواهند گفت: آنان سه تن بودند و چهارمين آنان سگشان بود؛ و [پاره اى ] خواهند گفت: آنان پنج تن بودند [و ]ششمين آنان سگشان بود؛ آنان تير در تاريكى مى افكنند [و سخنانى بى دليل مى بافند.] و [برخى نيز ]خواهند گفت: آنان هفت تن بودند و هشتمين آنان سگشان بود. [هان اى پيامبر!] بگو: پروردگارم به شمار [واقعى ] آنان داناتر است؛ [و ]جز اندكى از مردم شمار آنان را نمى دانند؛ پس در مورد آنان جز به طور آشكار [و با دليل و برهان ]ستيزه مكن، و از هيچ كس در مورد آنان نظر مخواه.

23 - و در مورد [هيچ كار و] چيزى مگو كه: من آن را فردا انجام خواهم داد.

24 - مگر آنكه [بگويى اگر] خدا بخواهد. و هنگامى كه [اين را ]فراموش كردى [هرگاه به خاطرت آمد] پروردگارت را ياد كن و بگو: اميد است كه پروردگارم مرا به [راه نجات ] و رشدى نزديكتر از اين راه نمايد.(101)

نگرشى بر واژه ها

«عثر»: از ريشه «اعثار» به مفهوم آگاهى بخشيدن و توجّه دادن است، و «عاثور» گودالى است كه براى شكار شير كنده مى شود.

«مراء»: بحث و گفتگو.

«رجم»: در اصل به مفهوم سنگ و سنگ پرانى آمده و به همين تناسب در «تيراندازى»، و «رگبار تهمت بستن به ديگران» و نيز «داورى بر اساس پندار و گمان» آمده است.

«ظاهر»: چيره و پيروز.

تفسير

چگونگى اين رويداد از ديدگاه مفسّران

قرآن در ترسيم فراز شگفت انگيز ديگرى از اين داستان تفكرانگيز و الهام بخش مى فرمايد:

وَ كَذلِكَ اَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ

و همان سان كه آنان را به خوابى چندصد ساله فروبرديم و آنگاه بيدارشان ساختيم، درست همان گونه مردم آن سرزمين و ديگر عصرها و نسل ها را از سرگذشت بهت آور آنان آگاه كرديم.

در چگونگى اين رويداد عجيب مفسران آورده اند كه:

پس از فرار هدفدار و هجرت قهرمانانه آن مردان آگاه و آزادى خواه و پناه بردنشان به آن «غار» و آن پناهگاه طبيعى، فرمانرواى بدانديش و ددمنش آن سرزمين دستور داد كه تلاشى براى بيرون كشيدن آنان از عمق غار صورت نگيرد بلكه دهانه غار با مصالح ساختمانى مسدود گردد تا مخالفان استبداد در آن زندان طبيعى از گرسنگى و تشنگى جان سپارند و همانجا گورستان آنان گردد...

پس از انجام اين شقاوت به وسيله گماشتگان ستم و فريب، دو عنصر با ايمان و آزادى خواه ديگر، نام و نشان و انديشه و هدف آنان، و بيداد حكومت را بر لوحى نگاشتند و با جاسازى آن در صندوقى از «مس» و قرار دادن آن در تابوتى از فلز ماندنى، آن را در ديوار دهانه غار نهان كردند، بدان اميد كه در نسل هاى آينده مردمى توحيدگرا و آزادى خواه با درآوردن و خواندن آن سنگ نوشته ها از سرگذشت آزادمردان روزگار آنان آگاه گردند.

از ورق گردانى ليل و نهار انديشه كن!

راستى زندگى هماره در حال دگرگونى است و جز ذات پاك و بى زوال خدا چيزى ماندگار نيست. استبداد زمان اصحاب كهف و جامعه آنان نيز به پايان عمر خود رسيدند و رفتند... و پس از «دقيانوس» فرمانرواى درست انديش و شايسته كردارى به نام «ندليس» زمام امور آن سرزمين را به كف گرفت در عصر او آزادى انديشه و عقيده محترم شمرده شد و مردم آزادانه گروهى راه توحيد و تقوا و ايمان به خدا و روز رستاخيز را گام سپردند و دسته اى نيز راه شرك را، و در نتيجه رستاخيز را مورد ترديد قرار دادند.

آن مرد درست انديش از اين كشمكش بيهوده فكرى آزرده خاطر شد و عاجزانه رو به بارگاه خدا كرد كه:

پروردگارا! تو بر كشمكش اين مردم در مورد رستاخيز گواهى، به شكوه و معنويت خودت سوگند كه دليلى روشن و روشنگر براى اينان پديدار ساز و برهانى گويا بفرست تا دريابند كه رستاخيز حق و فرارسيدنى است و هيچ ترديدى در آن راه ندارد.

و آنگاه...

و آنگاه بود كه خداى پرمهر به قلب يكى از مردم آن روزگاران و آن سرزمين الهام فرمود كه ديوار آن غار را بردارد و با گشودن دهانه آن براى گوسفندان خويش جايگاهى براى استراحت صحرايى فراهم آورد و درست با تخريب دهانه غار، آن خفتگان چند صد ساله نيز از خواب شيرين بيدار شدند و با احساس گرسنگى، يكى را براى فراهم آوردن غذا به سوى شهر گسيل داشتند.

پس از اين رويداد شگفت بود كه مردم شهر از حال و روز«اصحاب كهف»آگاهى يافتند و شاه را در جريان قرار دادند تا هر چه سريعتر به سوى آن غار برود و نمونه اى از دلايل روشن و روشنگر خدا، در زنده شدن مردگان و بيدار شدن خفتگان چند ساله را نظاره كند.

او با دريافت خبر آن رويداد شگرف خداى را سپاس گفت، و به همراه مردم به سوى غار رهسپار گرديد.

هدف از اين كار شگفت انگيز

آيه شريفه در ترسيم هدف اين رويداد تفكرانگيز مى فرمايد:

لِيَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌ

ما اين گونه مردم را از حال آنان آگاه ساختيم تا بدانند كه وعده خدا حق است.

وَ اَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيها

و در فرا رسيدن رستاخيز هيچ ترديدى نيست.

آرى، شاه و مردم آن سرزمين از اين رويداد عجيب آگاه شدند و ثمره آن اين بود كه آنان دريافتند كه وعده خدا در مورد فرارسيدن رستاخيز و زنده شدن مردگان براى حساب و كتاب و پاداش و كيفر ترديدناپذير است، چرا كه وقتى قدرتى بتواند گروهى را صدها سال به خواب عميق فرو برد و در آن حال زنده نگاه دارد و پس از آن خواب شگفت و چند صد ساله بيدار كند، چرا نتواند جان آنان را برگيرد و آنگاه آنان را در آستانه رستاخيز زنده سازد؟

اِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ اَمْرَهُمْ

و ما اين برنامه آموزنده را هنگامى پياده ساختيم و اين دليل روشن و روشنگر را روزگارى پديد آورديم كه مردم آن زمان در مورد زنده شدن مردگان و فرارسيدن رستاخيز با هم كشمكش داشتند.

سه ديدگاه

آنان در اين مورد به سه گروه تقسيم مى شدند:

1 - گروهى رستاخيز و زنده شدن مردگان را نمى پذيرفت و آن را ممكن نمى پنداشت.

2 - گروه ديگرى بر اين باور بود كه رستاخيز فرا مى رسد و اين وعده خداست، امّا روح و جان انسان ها در روز رستاخيز محشور مى گردند و بس، چرا كه جسم آنان متلاشى شده است و روح ماندگار است.

3 - امّا گروهى ديگر بر اين باور پاى مى فشرد كه در آستانه رستاخيز خداى توانا مردگان را زنده مى سازد و مردم با جسم و جان و كالبد و روان به صحراى محشر مى روند.

به باور «ابن عباس» منظور از اين كشمكش نه اختلاف در مورد رستاخيز، بلكه در مورد اصحاب كهف است، چرا كه شاه و مردم پس از آگاهى از جريان شگفت انگيز آنان، در مورد مدت طولانى خوابشان و نيز، در مورد شمار آنان، و چگونگى گراميداشت ياد و نامشان و همچنين در مورد پناهگاهشان دستخوش بحث و گفتگو شدند، چرا كه پس از ورود شاه و مردم به آن غار و اطراف آن و آغاز پرس وجو از آنان، به حكمت خدا آنان روى زمين دراز كشيدند و جهان را به درود گفتند. و شاه و مردم با پيكر سرد و بى جان آنان روبه رو شدند.

شاه گفت: راستى كه رويداد شگفتى است! اينك چه بايد كرد؟

برخى گفتند: بايد بناى يادبودى بر سر آنان بنياد كنيم تا سرگذشت شگفت انگيز آنان هماره الهام بخش عصرها و نسل ها باشد.

اما پاره اى بر آن بودند كه به جاى ساختن آرامگاه و مقبره براى آنان در آستانه غار مسجد و معبدى ساخته شود تا پرستشگاه يكتاپرستان گردد.

و اين بحث و گفتگو پس از مرگ آنان پيش آمد.

فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً

گروه شرك گرا پيشنهاد كرد كه: در برابر غار و پناهگاه آنان بنايى برپا داريد و آنان را رها كنيد تا از چشم انداز مردم نهان شوند و گفتگوها در مورد آنان فروكش كند.

رَبُّهُمْ اَعْلَمُ بِهِمْ

چرا كه خدا در مورد مدّت خواب، چگونگى بيدارى، هدف از اين رويداد، و ديگر پرسش هايى كه در اين سرگذشت شگفت انگيز مطرح است، داناتر و آگاه تر است.

به باور پاره اى اين فراز ادامه گفتار شرك گرايان نيست، بلكه گفتار پروردگار است و روشنگرى مى كند كه: پروردگارشان به حال آنان و اختلاف مردم در مورد پرسش هايى كه در مورد آنان مطرح شده، داناتر است.

اما به باور پاره اى ديگر، منظور اين است كه خدا بهتر مى داند كه آنان زنده هستند و دگرباره به خواب رفته اند، يا جهان را به درود گفته اند. چرا كه برخى بر اين باورند كه اصحاب كهف جهان را - پس از بيدارى - به درود گفتند، و پاره اى بر اين عقيده اند كه تا روز رستاخيز در خواب عميق و طولانى هستند.

قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.

فرمانرواى باايمان آن سرزمين و انبوهى از ياران و دوستان و طرفدارانش گفتند: در اينجا مسجدى بنياد مى كنيم تا پرستشگاه مردم توحيدگرا باشد و مردم از ياد و نام اصحاب كهف تا قيامت الهام گيرند و خداى يكتا را بپرستند و به ارزش هاى خداپسندانه آراسته شوند و درون جان را پالايش و صفا بخشند...

به باور پاره اى، آنان دوستان و ياران«اصحاب كهف» بودند كه اين طرح را پيشنهاد دادند.

و به باور پاره اى ديگر، بزرگان آن شهر و آن سرزمين اين ايده را طرح كردند.

«حسن» در تفسير آيه مى گويد: منظور اين است كه آنان گفتند: در اينجا پرستشگاهى بسازيم تا هرگاه آنان از خواب گران خويشتن برخاستند، در آن نماز بخوانند...

و در روايت آمده است كه: وقتى فرستاده آن جوانان پرشور و باايمان كه براى آوردن موادّ غذايى رفته بود، از شهر بازگشت و دوستانش را از مدت خوابشان آگاه ساخت آنان از خدا خواستند كه از سر مهر آنان را به حال اوّل بازگرداند، و اينجا بود كه خدا، آنان را به حال نخستين باز گردانيد و ميان آنان و مردم شهر فاصله افكند، به گونه اى كه آنان نتوانستند به درون غار راه يابند.

پايان آن رويداد و گفتگوى مردم

اينك در اين آيه شريفه، قرآن داستان آنان را به پايان مى برد و در مورد گفتگوى مردم و پندارهاى گوناگون آنان درباره«اصحاب كهف» از جمله در رابطه با شمار آنان مى فرمايد:

سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ

به زودى گروهى از مردم خواهند گفت:«اصحاب كهف» سه تن بودند و چهارمين آنان سگ باوفايشان بود.

وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ

و گروهى مى گويند آنان پنج تن بودند و ششمين آنان سگشان بود.

رَجْماً بِالْغَيْبِ

اينان همه، از سر پندار و بدون آگاهى و دليل حرف مى زنند و در تاريكى تير مى افكنند و هرگز در اين مورد يقين ندارند.

وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ

و گروهى هم مى گويند: آنان هفت تن هستند و هشتمين آنان سگشان بود.

برخى مى گويند: در آيه شريفه آفريدگار هستى روشنگرى مى كند كه به زودى در مورد شمار«اصحاب كهف» اختلاف پديدار مى گردد، و اين پيشگويى و خبر، پس از آمدن هيئت نصاراى «نجران» به «مدينه» پديد آمد، چرا كه آنان هنگامى كه به حضور پيامبر شرفياب شدند، گروهى از آنان كه«يعقوبى» بودند گفتند: اصحاب كهف سه نفرند، و چهارمين آنان سگشان مى باشد، اما «نصاراى نسطورى» گفتند: آنان پنج نفرند و ششمين آنان سگشان مى باشد و در برابر آن دو گروه، مردم مسلمان بودند كه گفتند: آنان هفت نفرند و هشتمين آنان سگشان مى باشد.

قُلْ رَبّي اَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ

هان اى محمد صلى الله عليه وآله بگو پروردگار من به شمار آنان داناتر است.

ما يَعْلَمُهُمْ اِلاَّ قَليلٌ

و جز گروه اندكى از مردم، كسى شمار آنان را نمى داند.

«قتاده» مى گويد: تنها گروه اندكى شمار آنان را مى دانند.

و«عطا» مى گويد: منظور اين است كه شمار كمى از پيروان كتاب هاى آسمانى، از شمار«اصحاب كهف» آگاه است.

«ابن عباس» در اين مورد مى گويد: و من از همان شمار اندك هستم؛ و به باور من«اصحاب كهف» هفت نفر و هشتمين آنان سگشان بود.

به نظر مى رسد كه نامبرده اين ديدگاه را از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله فرا گرفته است.

«ضحاك» از«ابن عباس» آورده است كه نام«اصحاب كهف»، عبارت است از:

1 - مكسلميسا.

2 - تمليخا.

3 - مرطولس.

4 - نينونس.

5 - سارينوس.

6 - دربونس.

7 - و«كشوطينونس»، كه شبان بود.

فَلا تُمارِ فيهِمْ اِلاَّ مِراءً ظاهِراً

در تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى چون «ابن عباس»، «مجاهد» و «قتاده»، منظور اين است كه: هان اى پيامبر! در مورد شمار«اصحاب كهف» جز بر اساس دليل روشن و روشنگرى كه از سوى خدا دريافت داشته اى با آنان گفتگو مكن.

2 - و به باور گروهى ديگر منظور اين است كه با آنان با شيوه اى روشن و در پرتو دليل هاى روشنگر بحث و گفتگو نما، به آنان بگو: شمار مورد نظر شما را همه نمى پذيرند و ديگران شمار ديگرى را ارائه مى دهند كه ممكن است آمار شما يا آنان درست باشد؛ با اين بيان بياييد تا اين موضوع را از روى دليل و برهان برايتان روشن سازم.

3 - و از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: هان اى پيامبر! هرگونه بحث و گفتگو در اين مورد بايد در برابر ديدگان مردم و علنى باشد، چرا كه اگر در پشت درهاى بسته با آنان گفتگو شود، آنان حقايق را تحريف مى كنند و با دروغبافى و دروغ پردازى سخنان تو را تغيير مى دهند و مردم را به اشتباه مى اندازند و چنين وانمود مى كنند كه آنان داراى دانش پيچيده اى هستند كه آگاهى از شمار اصحاب كهف از آن سرچشمه مى گيرد.

وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ اَحَداً.

و در اين مورد هرگز از اهل كتاب نظرخواهى مكن.

گروهى، از جمله«مجاهد»، «ابن عباس» و... ضمن بيان مطلب فوق برآنند كه در آيه شريفه، در حقيقت جامعه مورد خطاب است و به آنان هشدار مى دهد كه در مورد«اصحاب كهف»، از يهود چيزى نپرسند، چرا كه پيامبر گرامى با باور عميق و ايمان وصف ناپذيرش به خدا، به پيام آسمانى اعتماد داشت و از كسى پرسش نمى كرد تا به او هشدار داده شود.

در سومين آيه مورد بحث روى سخن را متوجه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله ساخته و مى فرمايد:

وَ لا تَقُولَنَّ لِشَأْى ءٍ اِنّى فاعِلٌ ذلِكَ غَداً.

هان اى پيامبر! هرگز نگو من اين كار را فردا انجام خواهم داد...

اِلاَّ اَنْ يَشاءَ اللَّه

مگر اينكه خدا بخواهد؛

در تفسير اين آيه ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «ابن عباس» منظور اين است كه، خدا به پيامبرش فرمان مى دهد كه هرگاه از انجام كارى در آينده خبرداد و گفت: فردا چنين كارى خواهم كرد، آن را به خواست خدا مقيد سازد و بگويد: به خواست خدا چنين خواهم كرد.

«اخفش» مى گويد: تقرير آيه اين گونه بوده است: «الاّ ان تقول ان شاءالله»، كه«تقول» حذف شده و«شاء» به مضارع تبديل شده است و بدين وسيله آفريدگار هستى مردم را به ادب اسلامى و انسانى تربيت مى كند و به آنان مى آموزد كه هرگاه از انجام كارى در آينده خبر مى دهند و تصميم خود را بيان مى كنند، اين خبر را مقيد به اراده و خواست خدا سازند تا اگر انجام نگرفت نه دروغى گفته باشند و نه اگر بر انجام آن سوگند ياد كرده اند، با سوگند خود مخالفت نموده باشند.

2 - امّا به باور «فرّاء»، «ان يشأالله» به ظاهر جانشين مصدر مى باشد و منظور اين است كه: مگو فردا كارى را انجام خواهم داد مگر به خواست خدا؛ و روشن است كه خدا نيز جز فرمانبردارى بندگان و انجام كارهاى شايسته از آنان نمى خواهد. با اين بيان گويى مفهوم آيه اين است كه: مگو: من چنين و چنان خواهم كرد، بلكه بگو: من تنها آنچه را خدا مى خواهد و خداپسندانه است، به خواست او انجام خواهم داد.

گفتنى است كه اين ديدگاه بهتر است، چرا كه افزون بر آنچه آمد به حذف و تقدير نيز نيازى نيست.

اينك جاى اين پرسش است كه در اين صورت انسان به هنگام خبر از برنامه ها و كارهاى آينده خود تنها مى تواند از انجام كارهاى شايسته كه فرمانبردارى خدا باشد، خبر دهد، نه از كارهاى مباح، بسان سفر تفريحى و كارهاى پسنديده ديگر كه جنبه عبادى ندارد.

امّا بايد به خاطر داشت كه اين نهى و هشدار براى حرمت نيست، بلكه براى ارشاد و راهنمايى است، چرا كه اگر كسى اين فرمان را اطاعت نكند، بدون ترديد مرتكب گناه نشده است.

3 - به باور «جبايى» آيه شريفه به انسان هشدار مى دهد كه نگويد من فردا چنين و چنان خواهم كرد، چرا كه ممكن است پيش از انجام آن كار بميرد و يا به رويدادهاى ناگوارى چون بيمارى گرفتار گردد و نتواند آن كارى را كه آهنگ آن را داشت و وعده مى داد، انجام دهد؛ و يا ممكن است از تصميم خود بازگردد و انجام ندهد، كه در هر دو صورت دروغگو مى شود؛ با اين بيان بهتر است كار را به خواست خدا مقيّد سازد و بگويد: من فردا به خواست خدا چنين مى كنم، يا به مسجد مى روم و... تا در صورت انصراف و يا عدم انجام كار از دروغ گفتن در امان بماند.

به هر حال همان گونه كه پيشتر نيز اشاره رفت، شرك گرايان به راهنمايى و وسوسه يهود، از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در مورد سرنوشت «اصحاب كهف» و سرگذشت «ذوالقرنين» پرسش كردند و آن حضرت وعده داد كه فردا پاسخ دهد، امّا«ان شاء اللّه» نگفت و كارش را به خواست خدا پيوند نزد، از اين رو فرشته وحى مدتى نيامد و پيامبر به رنج و اندوه گرفتار گرديد، و آنگاه كه فرشته وحى فرود آمد و پاسخ پرسش شرك گرايان را آورد اين آيه نيز آمد و به پيامبر فرمان رسيد كه: هرگاه وعده مى دهد خواست خدا را از ياد نبرد و بگويد به خواست خدا چنين خواهم كرد.

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ اِذا نَسيتَ

در مورد مستقلّ بودن اين فراز از آيه شريفه، و يا پيوند آن به پيش از خود، دو نظر آمده است:

الف: به باور گروهى اين فراز از آيه به جمله پيش پيوند مى خورد و در تفسير آن ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور«ابن عباس» منظور اين است كه: اگر در گفتارت ياد خدا و پيوند زدن كار به خواست او را فراموش كردى، هنگامى كه - پس از مدتى خواه يك روز، يك ماه يا يك سال - به يادت آمد، بى درنگ پروردگارت را به يادآور و بگو: به خواست او، اين كار را انجام خواهم داد يا چنين خواهم گفت و يا از اينجا خواهم رفت.

يادآورى مى گردد كه ازامامان نور نيز همين ديدگاه روايت شده است.

به نظر مى رسد كه اگر چنين كارى انجام دهد، پاداش از دست رفته نصيب او مى گردد، بى آنكه اين استثنا در سخن اثرى بگذارد.

و نيز ممكن است اگر سوگندى براى انجام آن كار خورده است، بدين وسيله كفاره آن برداشته شود.

2 - امّا به باور «حسن» و «مجاهد»، منظور اين است كه تا از آن محفل و مجلس بيرون نرفته اى خدا را به يادآور و ان شاء اللّه بگو.

3 - پاره اى مى گويند: اگر هنوز گفتارت ادامه دارد و به يادت آمد كه خدا را ياد نكرده اى، ان شاء اللّه بگو؛ چراكه هنوز فرصت از دست نرفته است. و اين ديدگاه بهتر به نظر مى رسد.

4 - و «اصم» مى گويد: هرگاه ان شاء اللّه نگفتى و از گفتار خود پشيمان شدى، پروردگارت را ياد كن.

ب: امّا به باور برخى، فراز مورد بحث ارتباطى به گذشته ندارد و مستقل است، و در تفسير آن نيز سه نظر آمده است:

1 - «عكرمه» مى گويد: منظور اين است كه: هرگاه خشمگين شدى، از خدا آمرزش بخواه تا آتش خشمت فرونشيند.

2- و «جبايى» بر آن است كه: انسان به هنگام گفتار و تصميم بايد به ياد خدا باشد و مفهوم آيه اين است كه: هرگاه چيزى را كه مورد نيازت مى باشد فراموش كردى، خدا را به يادآور تا تو را به خود آورد.

3 - و به باور «سدى» و «ضحاك» منظور نماز مى باشد، و مفهوم آيه اين است كه هرگاه نماز را فراموش كردى، آنگاه كه به يادت آمد بخوان.

وَ قُلْ عَسى اَنْ يَهْدِيَنِ رَبّى لِاَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً.

و بگو اميد كه پروردگارم مرا به راهى روشن تر از اين راه نمايد و دليل ها و معجزه هايى براى اثبات رسالت و دعوت آسمانى ام به من ارزانى دارد كه از داستان «اصحاب كهف» نيز رساتر باشد.

«زجاج» در اين مورد مى گويد: آفريدگار هستى به پيامبرش دليل ها و معجزه هايى رساتر ارزانى داشت، چراكه او را از دانش هاى غيبى در مورد سرگذشت پيامبران آگاه گردانيد و اينها دلايلى روشن تر و رساتر از سرگذشت «اصحاب كهف» بود.

و «جبايى» مى گويد: منظور اين است كه: از خدا بخواه تا هرگاه چيزى را فراموش كردى به يادت آورد، و بگو: اگر پروردگارم آنچه را فراموش ساخته ام به يادم نياورد، به جاى آن، چيزى را به يادم خواهد آورد كه برايم سودبخش تر و سازنده تر خواهد افتاد.

/ 37