/ سوره كهف / آيه هاى 75 - 65 - ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 15

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر مجمع البیان - جلد 15

امین الاسلام طبرسی؛ ترجمه: علی کرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


/ سوره كهف / آيه هاى 75 - 65

65 . فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا اتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناه مِنْ لَدُنّا عِلْماً.

66 . قالَ لَهُ مُوسى هَلْ اَتَّبِعُكَ عَلى اَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً.

67 . قالَ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً.

68 . وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِه خُبْراً.

69 . قالَ سَتَجِدُنى اِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا اَعْصى لَكَ اَمْراً.

70 . قالَ فَاِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنى عَنْ شَىْ ءٍ حَتّى اُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً.

71 . فاَنْطَلَقا حَتّى اِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها قالَ اَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ اَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً اِمْراً.

72 . قالَ اَلَمْ اَقُلْ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً.

73 . قالَ لا تُؤاخِذْنى بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ اَمْرى عُسراً.

74 . فَانْطَلَقا حَتّى اِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ اَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً.

75 . قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَكَ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً.

ترجمه

65 - پس بنده اى از بندگان [برگزيده ] ما را [در آنجا] يافتند كه ما از سوى خود به او [موهبت و] بخشايش ارزانى داشته و از نزد خويش دانشى [بسيار ]آموخته بوديم.

66 - «موسى» به او گفت: آيا از تو - بر اين اساس پيروى نمايم كه از آنچه به تو آموخته شده است، [راه رشد و] بينشى به من بياموزى؟

67 - [او] گفت: تو هرگز نمى توانى به همراه من شكيبايى پيشه سازى.

68 - و چگونه بر چيزى كه به [دانش و] شناخت آن آگاهى كامل ندارى شكيبايى خواهى ورزيد؟!

69 - گفت: اگر خدا بخواهد، مرا شكيبا خواهى يافت و [آنگاه است كه ]در هيچ كارى نافرمانى ات را نخواهم نمود.

70 - گفت: پس اگر از پى من آمدى، در مورد چيزى مپرس تا خود [به هنگام ]از آن براى تو سخنى آغاز نمايم.

71 - پس [آن دو با هم ] رهسپار شدند، تا آنگاه كه بر كشتى سوار شدند، وى آن [كشتى ] را شكافت، [موسى ] گفت: آيا آن را شكافتى تا سرنشينانش را [به امواج خروشان دريا سپارى و] غرق سازى؟ راستى كه به كار ناپسندى دست يازيدى.

72 - گفت: آيا نگفتم كه تو هرگز نمى توانى همراه [و همپاى ] من شكيبايى ورزى؟

73 - موسى گفت: مرا به خاطر آنچه فراموش ساختم، بازخواست مكن؛ و مرا در كارم دچار سختى مساز [و بر من سخت مگير].

74 - پس به راه افتادند، تا آنگاه كه به نوجوانى برخورد نمودند، و وى آن [نوجوان ] را كشت؛ [موسى به او] گفت: آيا جان [بى گناه و] پاكى را بى آنكه كسى را كشته باشد، به قتل رساندى؟ راستى كه كار ناپسندى انجام دادى!

75 - گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى توانى همراه و [همپاى ] من شكيبايى ورزى؟

نگرشى بر واژه ها

«امر»: حادثه و رويدادى بزرگ و يا كارى بسيار زشت.

«خرق»: اين واژه در اصل به مفهوم پاره كردن چيزى از روى بى فكرى و ناآگاهى و به انگيزه تبهكارى است، كه چهره ظاهرى كار آن دانشمند فرزانه، چنين مى نمود؛ امّا در آيه شريفه منظور شكافتن كشتى است كه از روى حكمت و مصلحت انجام گرفت.

«لاترهقنى»: اين واژه از ريشه «ارهاق» است كه به مفهوم پوشاندن چيزى با قهر و غلبه، و گاه به مفهوم تكليف كردن، آمده است، و در آيه شريفه منظور اين است كه بر من سخت مگير و مرا به تكليف گرانى موظّف نساز.

«غلام»: نوجوان

«نكر»: كار زشت و ناروا.

تفسير

افتخار ديدار آن آموزگار بزرگ آسمانى

دومين بخش از سرگذشت الهام بخش «موسى» و «خضر» اينك به چگونگى ديدار موسى با آن بنده راستين خدا و آن آموزگار بزرگ ارزش ها پرداخته و مى فرمايد:

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا

«موسى» و جوان همسفرش پس از بازگشت به كنار آن صخره اى كه در آيات پيش از آن سخن رفت، بنده اى از بندگان برگزيده ما را در آنجا يافتند و به افتخار ديدار او نايل آمدند.

آن بنده برگزيده خدا بر روى تخته سنگى به نماز ايستاده بود و به «خضر» شهرت داشت. و بدان دليل او را خضر خوانده اند كه در هر نقطه اى نماز مى خواند، آنجا سرسبز و پرطراوت مى گرديد.

در روايتى آمده است كه با رسيدن «موسى» و جوان همراهش به «خضر»، او بر روى پوستينى نشسته بود كه از زير آن، سبزه هاى خرّم و پرطراوت رسته بود؛ امّا در روايتى ديگرى آورده اند كه او بر روى حصيرى سبز رنگ نشسته بود. «موسى» با رسيدن به آن آموزگار بزرگ ارزش ها به او سلام كرد و او در پاسخ سلام «موسى» او را پيامبر بنى اسرائيل خواند.

«موسى» گفت: از كجا دريافتى كه من پيامبر خدا هستم و به سوى بنى اسرائيل برانگيخته شده ام؟

پاسخ داد: از راه آگاهى و دانشى كه از سوى خدا به من ارزانى شده است.

اين بنده راستين خدا كه بود؟

در اين مورد چند پاسخ رسيده است:

1 - به باور برخى او فرشته اى از فرشتگان بود كه «موسى» از سوى خدا فرمان يافت علوم و دانش هاى باطنى را از وى فراگيرد.

2 - امّا بيشتر مفسّران بر آنند كه او از آدميان بوده و خدا دانشى بسيار به او ارزان داشته بود.

3 - به باور گروهى از جمله «جبايى»، او پيامبرى از پيامبران بزرگ خدا بود، چرا كه پيروى پيامبر از غير پيامبر و آموزش از او زيبنده نيست و از ارج و موقعيت او كاسته مى شود.

4 - اما به باور «ابن اخيش» مى توان او را بنده شايسته و وارسته اى شناخت كه بخشى از علوم باطنى و معنوى نزد او به وديعت نهاده شده باشد و «موسى» فرمان يابد كه آنها را از او بياموزد، كه به باور ما اين ديدگاه درست به نظر نمى رسد.

آيا در عصر «موسى» پيامبرى دانشمندتر از او بوده است؟

پرسش ديگرى كه در اين مورد طرح شده اين است كه آيا ممكن است در روزگار موسى پيامبرى داناتر و دانشمندتر از او نيز بوده باشد و موسى او را آموزگار خويش بشناسد؟

پاسخ

در پاسخ اين پرسش گفته اند: ممكن است «خضر» از برخى جهات و يا در پاره اى از ابعاد، از «موسى» دانشمندتر و آگاه تر باشد، و «موسى» در همين محور او را به آموزگارى برگيرد و افتخار شاگردى وى را بپذيرد، و گرنه «موسى» در ديگر ابعاد از او دانشمندتر و آگاه تر بوده است.

در ادامه آيه شريفه قرآن مى فرمايد:

اتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا

او از بندگانى بود كه ما به او نعمت رسالت - و به باور برخى از دانشمندان - طول عمر ارزانى داشته بوديم.

وَ عَلَّمْناه مِنْ لَدُنّا عِلْماً.

و از نزد خود دانشى بسيار به او آموخته بوديم.

به باور «ابن عباس»: و از نزد خويش از علم غيب به او آموخته بوديم.

حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: خدا به او دانشى ارزانى داشته بود كه در الواح تورات براى موسى بود، و او فكر مى كرد كه همه موضوعات مورد نياز و تمامى دانش ها و بينش ها در آن نوشته شده است.

در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

قالَ لَهُ مُوسى هَلْ اَتَّبِعُكَ عَلى اَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتُ رُشْداً.

«موسى» به او گفت: آيا از تو پيروى نمايم تا دانشى كه باعث رشد و ترقى و بينش و آگاهى بيشتر باشد به من بياموزى؟

«قتاده» مى گويد: اگر مقرّر مى شد كه كسى به مرحله بى نيازى فكرى و علمى برسد، چنين كسى موسى مى بود كه همراز و همسخن خداست، نه ديگرى. آرى او از دانش و بينش و معنويت وصف ناپذيرى در روزگار خويش بهره ور بود، و اين پيشنهاد از سوى او از روى تواضع و فروتنى و به منظور تكريم «خضر» بود. او بدين وسيله نشان داد كه در راه فراگرفتن دانش و بينشى كه خدا به «خضر» ارزانى داشته است، حاضر است وى را پيروى كند.

واژه «رشد» به باور برخى به مفهوم دانش و بينش راستين دينى است كه انسان را به سوى حق و عدالت ارشاد مى كند. و به باور پاره اى ديگر منظور از آن دانش و آگاهى از ظرافت ها و لطافت هاى دين باورى و ديندارى و راه و رسم مذهبى است كه بر مردم عادى پوشيده است.

راز ناشكيبايى «موسى»

در سومين آيه مورد بحث، قرآن به پاسخ آن بنده راستين خدا به پيشنهاد موسى، پرداخته و مى فرمايد:

قالَ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيع مَعِىَ صَبْراً.

آن بنده راستين خدا در پاسخ «موسى» گفت: تو هرگز توان همراهى و شكيبايى با مرا نخواهى داشت و چنين شكيبى بر تو دشوار است.

دليل ناتوانى و دشوارى اين است كه موسى به ظاهر رويدادهاو پديده ها مى نگريست، امّا «خضر» به باطن آنها، از اين رو همراهى با او براى وى دشوار مى نمود.

ظرافت و زيبايى در گفتار

در چهارمين آيه مورد بحث، قرآن از زبان «خضر» به دليل آن ناتوانى و ناشكيبايى موسى پرداخته و مى فرمايد:

وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِه خُبْراً.

تو چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از راز و رمزش آگاهى ندارى و ظاهر آن از ديدگاه تو ناپسند و نارواست شكيبايى پيشه سازى و با من همراهى كنى؟

از آيه شريفه اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه آن بنده راستين خدا بر آن نبود كه موسى را ناشكيبا بخواند، بلكه منظورش اين بود كه او به دليل نديدن باطن كارهاى وى، نمى تواند شكيبايى پيشه سازد و پرس و جو و چون و چرا نكند.

سه درس انسانساز

موسى از دريافت پاسخ نامساعد به پيشنهاد خود گامى نزديك تر گذاشت و در پاسخ او گفت:

قالَ سَتَجِدُنى اِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً

به خواست خدا مرا در همراهى خويش شكيبا خواهى يافت.

وَ لا اَعْصى لَكَ اَمْراً.

و خواهى ديد كه در برابر فرمان تو نافرمانى نخواهم كرد.

«زجاج» مى گويد: تلاش و تكاپوى «موسى» در راه فراگرفتن دانش و بينش با آن همه علم وبرخوردارى اش نشانگر اين نكته ظريف است كه هيچ كس - حتى اگر پيامبر خدا و در اوج آگاهى و دانايى نيز باشد - نبايد از فراگرفتن دانش غفلت ورزد.

و نيز اين درس را مى دهد كه هيچ كس نبايد از فروتنى و خضوع در برابر كسى كه از او داناتر و آگاه تر است سر باز زند.

و نيز نشانگر اين حقيقت است كه «موسى» توانايى و شكيبايى اش را در همراهى «خضر» به خواست خدا پيوند زد، چراكه او با شناختى كه از خود داشت مى دانست كه مى تواند شكيبايى پيشه سازد و همراه و همسفر خوبى باشد. با اين وصف اين احتمال منطقى را نيز داد كه ممكن است نتواند؛ از اين رو شكيبايى خود را به خواست خدا مشروط ساخت تا اگر نتوانست پايدارى ورزد دروغ نگفته باشد.

بدين سان «موسى» تعهد شكيبايى و پايدارى داد، امّا آن بنده راستين خدا به او گفت:

قالَ فَاِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْنى عَنْ شَىْ ءٍ حَتّى اُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً.

اگر از من پيروى مى كنى، پس از كارهايى كه من انجام مى دهم و چهره ظاهرى آنها به نظرت ناپسند مى آيد، از من چيزى مپرس و در مورد آنها چون و چرا مكن تا خودم به موقع تفسير آنها را برايت بازگفته و راز و رمز آنها را روشن سازم.

شما و اين كارها؟

قرآن، در ادامه آيات به ترسيم سومين بخش اين سرگذشت درس آموز و اسرار آميز پرداخته و نخست مى فرمايد:

فاَنْطَلَقا حَتّى اِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ

آنگاه آن دو از كنار دريا به راه افتادند تا براى عبور از آن بر كشتى سوارءشوند.

ناخداى كشتى كه «خضر» را مى شناخت به آنها احترام كرد و بدون دريافت كرايه اى، آنان را بر كشتى خود نشاند.

خَرَقَها

امّا هنگامى كه بر كشتى سوار شدند، «خضر» به جاى قدردانى و سپاس از ناخدا، به شكافتن گوشه اى از كشتى پرداخت و آن را سوراخ كرد به گونه اى كه آب به درون كشتى نيز راه يافت.

پاره اى آورده اند كه او دو تخته از چوب هاى كشتى را بيرون آورد و «موسى» به وسيله لباس خويش سوراخ يا حفره پديد آمده را بى درنگ بست و از جريان آب به درون كشتى جلوگيرى كرد.

قالَ اَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ اَهْلَها

موسى با نظاره بر اين كار «خضر» از سر انكار و مخالفت به او گفت: دوست عزيز! آيا كشتى را سوراخ نمودى تا سرنشينان آن را به امواج آبها سپارى و غرق كنى؟

موسى از شدت مهر و محبت به مردم، در انديشه سرنشينان كشتى است، نه خود و همسفرش، و اين از ويژگى هاى پيامبران خداست؛ و آنگاه افزود:

لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً اِمْراً.

راستى كه به كارى زشت و ناروا دست يازيدى!

قالَ اَلَمْ اَقُلْ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً.

«خضر» گفت: آنگاه كه مى خواستى به همراه من حركت كنى و پيروى مرا برگزينى، به تو نگفتم كه نمى توانى در برابر چهره ظاهرى كارهاى من شكيبا باشى؟!

و بدين سان او را به ياد آغاز كار و تعهدش انداخت.

اينك پاسخ موسى و پوزش خواهى او را بدين صورت ترسيم مى كند و مى فرمايد:

قالَ لا تُؤاخِذْنى بِما نَسيتُ

«موسى» گفت: مرا در برابر غفلت و فراموشكاريم مورد بازخواست قرار نده، چراكه از ياد بردم كه بايد شكيبايى پيشه سازم و زبان به اعتراض نگشايم تا سرانجام راز كارهاى شما براى من روشن شود.

پاره اى واژه «نسيت» را به مفهوم غفلت و فراموشى نگرفته، بلكه به معناى وانهادن موضوع دانسته اند كه در اين صورت مفهوم آيه اين گونه است: از اين كه سفارش تو را وانهاده ام، مرا مورد بازخواست قرار مده.

وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ اَمْرى عُسراً.

و بر من سخت مگير و مدارا پيشه ساز، كه پذيرش كارهاى تو و شكيبايى در برابر آنها برايم سخت دشوار است.

سرانجام سفر دريايى آنان پايان پذيرفت و آنان از كشتى مورد اشاره پياده شدند؛ قرآن در مورد ادامه اين سرگذشت مى فرمايد:

فَانْطَلَقا حَتّى اِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ

پس آن دو از كشتى به سوى هدف رهسپار گرديدند تا در سر راه خود به نوجوانى برخوردند و «خضر» آن نوجوان را گرفت و از پا درآورد...

آيه شريفه بدان دليل تنها از «موسى» و «خضر» گفتگو نموده و از آن جوان همسفر «موسى» نام نمى برد كه او تابع و پيرو موسى بود؛ و ممكن است او عقب مانده باشد كه اين احتمال بهتر به نظر مى رسد.

به هر حال آن دو در مسير خود به نوجوانى برخوردند كه با ديگر كودكان و نوجوانان مشغول بازى و سرگرمى بود. «خضر» گام به پيش نهاد و كاردى كشيد و آن نوجوان را كه از همه نوجوانان زيباتر بود از پاى درآورد.

«اصم» مى گويد: واژه غلام در ادبيات عرب گاه در مورد مرد نيز به كار مى رود و در نثر و شعر از اين نمونه ها بسيار است.

قالَ اَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ

«موسى» گفت آيا فرد بى گناه و پاكى را كه دست به كشتن ديگرى نزده بود، از پا در آوردى؟

«ابن علاء» مى گويد: واژه «زاكيه» به مفهوم فرد بى گناه است و واژه «زكيه» كسى است كه با توبه و بازگشت به سوى خدا از گناه و پليدى هاى آن پاك شده است.

«تغلب» بر آن است كه مفهوم واژه «زكيّه» از «زاكيه» مبالغه آميزتر است.

و به باور پاره اى واژه «زاكيه» در مورد بدن و موضوعات مادّى به كار مى رود، امّا «زكيه» در قلمرو دين و آيين.

لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً.

و شما با دست يازيدن به اين قتل، به كارى دست يازيدى كه از ديدگاه دين و آيين سخت ناپسند و نارواست.

و بدين سان بار ديگر «موسى» تعهد خويش را از ياد برد و زبان به اعتراض گشود، چرا كه كار «خضر» سخت سؤال انگيز و تحمل ناپذير مى نمود و او به گونه اى از اين رويداد متأثر گرديد كه عنان شكيبايى از كف داد و به چون و چرا پرداخت.

و از پى چون و چرا و اعتراض «موسى»، آن بنده راستين خدا رو به او كرد و گفت:

قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَكَ اِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً.

آيا نگفتم كه تو نمى توانى همراه و همپاى من باشى، و نمى توانى شكيبايى پيشه سازى تا باطن كارها و حكمت عملكرد روشن گردد؟

و با اين بيان او را به خودآورد كه طبق قرارى كه پيش از همراهى با هم داشتند موسى مى بايد شكيبايى مى ورزيد و خاموش و آرام تماشاگر صحنه ها بود تا سرانجام باطن كارها و راز و رمز رفتار حكيمانه «خضر» به وسيله خود او روشن گردد.

/ 37