/ سوره كهف / آيه هاى 44 - 32 - ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 15

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر مجمع البیان - جلد 15

امین الاسلام طبرسی؛ ترجمه: علی کرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

/ سوره كهف / آيه هاى 44 - 32

32 . وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِاَحَدَهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ اَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً.

33 . كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ اتَتْ اُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً.

34 . وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِه وَ هُوَ يُحاوِرُهُ اَنَا اَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَراً.

35 . وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما اَظُنُّ اَنْ تَبيدَ هذِهِ اَبَداً.

36 . وَ ما اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ اِلىَ رَبّى لَاَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً.

37 . قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ اَ كَفَرْتَ بالَّذى خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّيكَ رَجُلاً.

38 . لكِنّا هُوَ اللَّهُ رَبّى وَ لا اُشْرِكُ بِرَبّى اَحَداً.

39 . وَ لَوْلا اِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ اِنْ تَرَنِ اَنَا اَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً.

40 . فَعَسى رَبّى اَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعيداً زَلَقاً.

41 . اَوْ يُصْبِحُ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتطيع لَهُ طَلَباً.

42 . وَ اُحيطَ بِثَمَرِهِ فَاَصْبَحَ يَقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما اَنْفَقَ فيها وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُروشِها وَ يَقُولُ يالَيْتَنى لَمْ اُشْرِكْ بِرَبّى اَحَداً.

43 . وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً.

44 . هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً.

ترجمه

32 - و براى آنان [سرگذشت ] دو مردى را نمونه بياور كه براى يكى از آنان دو باغ انگور قرار داديم، و گرداگرد آن دو [باغ ] را با خرمابن هايى پوشانديم؛ و در ميان آن دو، كشتزارى [سبز و خرّم ] پديد آورديم.

33 - هر دو بوستان ميوه خود را مى دادند و چيزى از آن فروگذار نمى كردند، و ميان آن دو [بوستان ] نهرى [پرآب ] روان ساختيم.

34 - و او [كه صاحب اين دو باغ بود ثروتى بسيار و] ميوه اى فراوان داشت؛ از اين رو به دوست خويش كه با او گفتگو مى كرد، گفت: دارايى من از تو افزون تر است و از نظر [شمار] نفرات نيز از تو پرتوان ترم.

35 - و آنگاه در حالى كه به خويشتن ستمكار بود وارد باغ خود گرديد [و ]گفت: من فكر نمى كنم اين باغ هرگز نابود گردد.

36 - و گمان نمى برم كه رستاخيز برپا شود، و اگر [هم برپا شود و] به سوى پروردگارم بازگردانده شوم، بى ترديد بازگشتگاهى بهتر از اين خواهم يافت.

37 - دوست [توحيدگراى ] او كه با وى گفتگو مى كرد، به او گفت: آيا به آن كسى كه تو را از خاكى [بى مقدار]، آنگاه از نطفه اى [بى ارزش ] آفريد، سپس [به صورت ]مردى درست اندام درآورد، كفر ورزيده اى؟!

38 - امّا من كسى هستم كه با [همه وجود] مى گويم كه خداى يكتا پروردگار من است و هيچ كس را با پروردگار خويش شريك نمى سازم.

39 - و تو چرا هنگامى كه وارد باغ خود شدى نگفتى كه هرآنچه خدا بخواهد [همان خواهد شد]؟ هيچ نيرويى جز به [خواست و قدرت ] خدا نيست، اگر مرا از نظر دارايى و فرزند از خود كمتر مى نگرى...

40 - اميد است كه پروردگارم بهتر از بوستان تو به من ارزانى دارد، و بر [اين ]بوستانت [آفت و] بلايى حساب شده از آسمان فرو فرستد تا به زمينى هموار و لغزنده تبديل گردد.

41 - يا آب آن [در اعماق زمين ] فرو رود، آنگاه هرگز نتوانى آن را بيابى.

42 - [سرانجام بلاى آسمانى فرا رسيد] و ميوه هاى [بوستان ] او در محاصره آفت قرار گرفت [و نابود شد]؛ پس به بامداد درآمد در حالى كه [به خاطر از دست دادن ]آنچه در آن [بوستان ] هزينه كرده بود، دست هايش را بر هم مى زد؛ و داربست هاى تاكهايش فرو ريخته بود؛ و [با حسرت و اندوه ]مى گفت: اى كاش [شرك گرا نبودم و ]كسى را شريك [و همتاى ] پروردگارم نمى ساختم.

43 - و [در آن شرايط سخت ] نه گروهى داشت كه او را در برابر [عذاب ]خدا يارى كند و نه [مى توانست از كسى ] انتقام بگيرد.

44 - در آنجا [روشن شد كه يارى و] فرمانروايى تنها از آن خداى بر حق است، و اوست كه پاداشش بهتر [و پرشكوه تر]، و فرجام [فرمانبردارى از] او نيكوتر است.

نگرشى بر واژه ها

«حفّ القوم بالشيى ء»: آن مردم برگرد آن چيز طواف كردند.

«محاوره»: بحث و گفتگو.

«حسبان»: در اصل به مفهوم تيرهاى بسيارى است كه به وسيله تيراندازان سواره در يك سو پرتاب مى گردد، و چون بسيارند و نياز به حساب دارند، به آنها «حسبان» گفته مى شود.

«صعيد»: زمين و راهى بى گياه و علف كه چيزى در آن نمى رويد.

«زلق»: زمين برهنه از گل و گياه كه پاى انسان بر آن قرار مى گيرد.

تفسير

انديشه، گفتار و كردار بيدادگران

در اين آيات آفريدگار هستى در قالب مثالى گويا و سرگذشتى شنيدنى، طرز تفكّر و شيوه گفتار و عملكرد بيدادگران و ناسپاسان را با توحيدگرايان و مردم حق شناس به تابلو مى برد تا عصرها و نسل ها بخوانند و به خود آيند و با الهام از آيات، خداى را سپاس گزارند و از نافرمانى و ناسپاسى دورى جويند؛ در نخستين آيه سوره مورد بحث روى سخن را به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله نموده و مى فرمايد:

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ

هان اى پيامبر! سرگذشت آن دو مرد را به عنوان نمونه و مثال براى آنان بيان كن!

از «ابن عباس» آورده اند كه، منظور از اين دو مرد، دو فرزند يكى از شاهان بنى اسرائيل است كه با مرگ خود ثروت هنگفتى براى آن دو بر جاى نهاد.

يكى از آن دو كه جوانى باايمان و درست انديش بود، سهم خود را برگرفت و با سپاس به بارگاه خدا و توكّل به او، به تلاش و كوشش پرداخت، امّا برادرش كه عنصرى شرك گرا و مغرور بود، به ثروت و امكانات خود - كه از جمله همين بوستان پرطراوت و زيبا بود - مغرور شد و به مستى و هرزگى روى آورد و ارزانى دارنده نعمت را از ياد برد.

«على بن ابراهيم» در تفسيرش آورده است كه: منظور آيه شريفه، مردى است كه دو بوستان بزرگ و بسيار گسترده داشت كه از آن ميوه هاى فراوان بر مى داشت، و در همسايگى اش مرد تهيدستى بود كه از ناز و نعمت محروم و به نان شب نيازمند بود.

آن مرد ثروتمند، به جاى سپاس نعمت هاى خدا و دستگيرى از محرومان و بينوايان، به گونه اى دستخوش غرور و غفلت شده بود كه بر همسايه محروم خود نيز فخرفروشى مى كرد، و به او مى گفت: اين من هستم كه از تو ثروتمندتر و از نظر يار و ياور نيز نيرومندترم.

به باور ما نيز اين ديدگاه با آيات مورد بحث سازگارتر و هماهنگ تر است.

جَعَلْنا لِاَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ اَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ

ما به يكى از آن دو نفر، دو بوستان سرسبز و گسترده و پرنعمت - كه درون آنها را درختان انگور، و گرداگردشان را نخل هاى سر به آسمان كشيده فرا گرفته بود - ارزانى داشتيم.

وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً.

و در ميان آن دو بوستان نيز مزرعه اى بزرگ قرار داده و نعمت بسيارى، از انگور گرفته تا خرما و ديگر فرآورده هاى زراعى و كشاورزى، به او داديم و نعمت ها را كامل ساختيم.

در دومين آيه مورد بحث مى افزايد:

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ اتَتْ اُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً

هر يك از اين دو باغ، ميوه و فرآورده خود را به صورت گسترده و پرنعمت در دسترس قرار داده و چيزى از آن فروگذار نكرده بودند.

قرآن بدان دليل ميوه را «اكل» ناميده كه خوردنى است.

وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً.

و ميان آن دو بوستان، نهرى پرآب روان ساختيم تا آب از آنها دور نباشد و بدون هيچ رنج و مشكلى آب هماره به هنگام لزوم به آنها برسد و سيرابشان سازد تا سرسبز و پرطراوت تر باشند و ميوه بهتر و بيشترى بدهند.

در سومين آيه مورد بحث روشنگرى مى كند كه اين صاحب بوستان ثروت و امكانات بسيارى داشت:

وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ

و افزون بر ثروت و امكانات، ميوه ها و فرآورده هاى فراوان كشاورزى برداشت مى كرد.

به باور پاره اى منظور اين است كه، خرمابنان آن دو باغ، پرميوه و داراى خرماهاى فراوانى بود.

«ابن عباس» مى گويد: و صاحب اين بوستان ها غير از اينها ميوه هاى فراوان ديگرى نيز داشت، چنانكه گاهى مردم مالك ميوه درخت هستند و نه خود آن.

«مجاهد» بر آن است كه، صاحب اين باغ ها افزون بر اينها طلا و نقره بسيارى نيز داشت.

و برخى از جمله «قتاده» مى گويند: منظور اين است كه صاحب آن دو باغ، افزون بر اين باغ ها دارايى بسيارى داشت.

فَقالَ لِصاحِبِه وَ هُوَ يُحاوِرُهُ اَنَا اَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَراً.

ثروتمند مغرور و ناسپاس رو به همسايه اش نمود و در آغاز گفتگو با او گفت: من از نظر ثروت و امكانات از تو و امثال تو ثروتمندتر، و از نظر قدرت و اعتبار و دار و دسته نيز از تو نيرومندترم.

در آيه شريفه بدان دليل از ياران و اطرافيان او به «نفر» تعبير شده است كه آنان از پى خواسته هاى شخصى حركت مى كنند.

به باور «قتاده» و «مقاتل» منظور اين است كه، من خدمتگزاران و فرزندانى بهتر و نيرومندتر از تو دارم.

در چهارمين آيه مورد بحث در ترسيم ادامه اين داستان درس آموز مى فرمايد:

وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما اَظُنُّ اَنْ تَبيدَ هذِهِ اَبَداً.

ثروتمند بدانديش و كفرگرا، كه با شرك و بيداد در حق خود ستم روا مى داشت، با غرور و نخوت، به باغ خود وارد شد و گفت: من فكر نمى كنم هيچ گاه اين باغ ها و ميوه هاى گوناگون آنها نابود شوند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: من فكر نمى كنم كه اين دنيا فناپذير باشد.

وَ ما اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً

و گمان نمى برم آن گونه كه دين باوران و دينداران مى گويند، رستاخيز و حساب و كتاب و پاداش و كيفرى در كار باشد.

وَ لَئِنْ رُدِدْتُ اِلىَ رَبّى لَاَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً.

آنگاه افزود: و اگر رستاخيزى نيز در كار باشد و آن گونه كه توحيدگرايان مى گويند حساب و كتاب و پاداش و كيفر راست باشد، من با اين همه عزت و شكوه و ناز و نعمتى كه دارم بى هيچ ترديدى بنده عزيز و نازپرورده خدا هستم، و در آنجا نيز بوستانى سرسبزتر و پرطراوت تر از اينها به دست خواهم آورد.

«زجاج» مى گويد: از آيه شريفه چنين دريافت مى گردد كه آن مرد توحيدگرا و پروا پيشه به آن ثروتمند مغرور و كفرگرا اعلام داشته بود كه رستاخيز و حساب و كتاب و پاداش و كيفر آن روز، فرا مى رسد و در آن ترديدى نيست، و آنگاه او در پاسخ وى به ثروت و قدرت خويش مى نازيد و ابلهانه مى گفت: همان گونه كه خدا در اين سرا اين همه ناز و نعمت را به من ارزانى داشته، در سراى آخرت نيز نعمتى بهتر از دنيا به من ارزانى مى دارد، چراكه من عزيز بارگاه خدا هستم.

آرى، اين پندار احمقانه، پندار هر عنصر نادان و مغرور و ازخودراضى است، چراكه اين گونه عناصر و جريان هاى نادان فكر مى كنند اگر خدا به كسى ثروت و امكاناتى داد، او را دوست مى دارد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: من در سراى آخرت نيز بهتر از آنچه در دنيابه دست آورده ام، به دست خواهم آورد.

از اين فراز از آيه دريافت مى گردد كه او در انكار روز رستاخيز متزلزل بود و آن را به طور قاطع نفى نمى كرد.

و اينك پاسخ بافته هاى او به وسيله آن مرد توحيدگرا

اينك در اين آيات، قرآن شريف پاسخ بافته هاى بى اساس آن زورمدار زر پرست را از زبان آن مرد توحيدگرا به تابلو مى برد و مى فرمايد:

قالَ لَه صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ اَ كَفَرْتَ بالَّذى خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ

مرد توحيدگرا در حالى كه همسايه مغرورش را كفرگرا مى خواند، گفت: آيا به آن آفريدگار توانايى كه پدرت آدم را از خاك آفريده كفر ورزيدى؟

به باور پاره اى، از آنجايى كه نطفه از غذا و غذا از خاك است، از اين رو مى توان گفت: خدا تو را از خاك آفريده است.

ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّيكَ رَجُلاً.

آنگاه خدا تو را به صورتهاى گوناگون رشد و تكامل بخشيد تا درسيماى انسانى معتدل و با قامتى برافراشته پديدار شدى.

مرد توحيدگرا بدان جهت همسايه مغرور و پول پرست خويش را از كفرگرايى بر حذر مى داشت كه او رستاخيز را انكار مى كرد، و اين نشانگر آن است كه انكار معاد كفر و كفرگرايى است.

مرد توحيدگرا در ادامه گفتارش در برابر دو آفت شرك و غرور، گفت:

لكِنّا هُوَ اللَّهُ رَبّى وَ لا اُشْرِكُ بِرَبّى اَحَداً.

امّا من بر اين باور هستم كه خداى يكتا پروردگار من است و اوست كه آفريننده و روزى بخش من مى باشد؛ از اين رو اگر تو به ثروت و امكانات خويش مى نازى و به دار و دسته ات مى بالى و به من فخر مى فروشى، و بافته هاى كفرآلود مى بافى، من به توحيدگرايى و يكتاپرستى خويش افتخار مى كنم و هيچ كسى را در پرستش خداى يكتا، همتا و شريك او نساخته و به بارگاه او اخلاص مى ورزم.

در آيه شريفه شرك و شرك گرايى را در همه ابعاد انديشه و عقيده و پرستش نفى مى كند، چراكه پرستش ويژه كسى است كه اصل نعمت ها از اوست و نعمت هيچ نعمت دهنده اى به پاى او نمى رسد، چراكه هيچ كس بر انجام كارهايى كه آفريدگار و تدبيرگر هستى انجام مى دهد، قادر نيست.

در ادامه گفتارش افزود:

وَ لَوْلا اِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ

چرا تو هنگامى كه به بوستان خود وارد شدى و درختان پرميوه و كشتزار سرسبز و پرطراوت را ديدى، خدا را سپاسگزارى نكردى و نگفتى: اين نعمت ها، چيزهايى است كه خدا ارزانى داشته است، چرا كه هرچه او بخواهد همان روى مى دهد و پيش مى آيد؛ و من با اينكه در راه به دست آوردن نعمت هاى خدا كوشيده ام، امّا بر اين باورم كه تنها در پرتو خواست خدا و لطف اوست كه اين ثروت و امكانات را به دست آورده ام، و اگر او نمى خواست كه من ثروت و نعمتى به دست آورم، ميان من و اين نعمت ها فاصله مى افكند و آنها را در دسترس من قرار نمى داد و بركت را از آن برمى داشت، چراكه هر كسى داراى ثروت و نعمتى باشد آن را از خدا دارد، نه از خودش.

آنگاه در مورد خودش مى گويد:

اِنْ تَرَنِ اَنَا اَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً فَعَسى رَبّى اَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ

دوست عزيز! اگر اينك مرا از نظر ثروت و يار و ياور از خود ناتوان تر مى نگرى و خود به ثروت بسيار و ياران بى شمارت فخر فروشى مى كنى، من بر آن اميد هستم كه خدا در سراى آخرت - و يا هر دو سرا - به من بوستان پرطراوت و امكاناتى بهتر از آنچه تو دارى ارزانى دارد.

وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ

آرى نه تنها بر اين اميد هستم كه به من نعمت دوسرا را ارزانى دارد كه اميدوارم خدا به كيفر كفرگرايى و غرورت صاعقه اى از آسمان فرو فرستد و باغ هايت را دچار آفت سازد و همه را بسوزاند.

«زجاج» مى گويد: منظور اين است كه خدا به كيفر كردار ناپسندت تو را عذاب خواهد كرد.

و به باور برخى، منظور اين است كه: خدا تيرهاى عذاب خود را به صورت تگرگ يا سنگ و يا هرچه كه بخواهد به سوى بوستان هايت شليك نموده و همه را نابود مى سازد.

فَتُصْبِحُ صَعيداً زَلَقاً.

و آنگاه بر اثر فرود آفت و بلا، اين بوستان هايت به صورت زمينى صاف و بى گياه درآيد و پاها را بلغزاند. و اين زمين ها پس از آنكه بهترين و سودبخش ترين زمين ها بوده اند، به صورت زيانبارترين زمين ها درآيند.

در ادامه اين سخن مى افزايد:

اَوْ يُصْبِحُ ماؤُهاغَوْراً

و يا به خواست خدا اين نهر لبريز از آب كه در اينجا جارى است، به زمين فرو رود و اين زمين و اين بوستان از بى آب ترين زمين ها گردد.

فَلَنْ تَسْتطيع لَهُ طَلَباً.

به گونه اى كه هرگز توان جستجو و به دست آوردن آن را نداشته باشى.

و به باور پاره اى منظور اين است كه: اگر اين آب به زمين فرو رود و ناياب گردد، ديگر آبى به دست نخواهى آورد تا درختانت را آبيارى كنى و ميوه برچينى.

فرجام شوم شرك و ناسپاسى

آنگاه قرآن در ترسيم پايان كار و فرجام شرك و ناسپاسى آن مرد مغرور و خودخواه مى فرمايد:

وَ اُحيطَ بَثَمَرِهِ

سرانجام بر اثر كفر و ناسپاسى، عذاب و آفت آسمانى بر آن باغ ها فرود آمد و همه ميوه ها و فرآورده هاى زراعى آن تيره بخت را فراگرفت و نخل ها و تاك ها را نابود ساخت.

در روايت است كه خدا صاعقه و يا آتشى فرستاد و درختان را سوزانيد و آب روان را نيز در زمين فرو برد و نهر را خشكاند و از آب تهى ساخت.

فَاَصْبَحَ يَقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما اَنْفَقَ فيها

و آنگاه بود كه آن مغرور خيره سر دو دست خويشتن را بر هم مى زد و بر سرمايه اى كه در راه آبادانى بوستان ها و پرورش نهال ها و درختان هزينه كرده بود حسرت مى خورد.

«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه آن كفرانگر مغرور دست تأسّف بر پشت دست مى زد و حسرت مى خورد؛ چراكه به هنگام ندامت و پشيمانى بسيار، چنين مى كنند و اين نشان حسرت و ندامت عميق است.

وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُروشِها

درحالى كه داربست هايى كه براى تاك ها بسته بود، همه بر زمين فرو ريخته و پايه ها برروى سقف ها افتاده بود، چراكه نخست داربست ها و سقف ها فروريخته بود و آنگاه پايه ها.

به باور پاره اى واژه «عرش» و جمع آن «عروش» به مفهوم ساختمان ها و بناها و ديوارهاست، كه با اين بيان منظور اين است كه: آنگاه ديوار آن خانه ها و ساختمان هاى پردرخت و پوشيده از تاك ها برهنه و عريان مانده و همه درختان ميوه از ميان رفته بود.

وَ يَقُولُ يالَيْتَنى لَمْ اُشْرِكْ بِرَبّى اَحَداً.

سپس با از دست دادن ثروت و نعمت خويش، از ناسپاسى و بيداد پشيمان گرديده بود و مى گفت: اى كاش به پروردگار يكتاى خويش شرك نمى ورزيدم و راه كفر و بيداد را نمى پيمودم! امّا اين ندامت او سودى نداشت، چراكه از روى بيدارى و هشيارى دل و توجّه به آفريدگار هستى و ايمان به او پديد نيامده بود، بلكه به خاطر از دست دادن ثروت و نعمت بود.

از آيه شريفه چنين دريافت مى گردد كه اگر اين ندامت و تأسف به خاطر ناسپاسى و كفر بود و آنگاه به راستى ايمان مى آورد و گام در راه انجام كارهاى شايسته مى سپرد، اين كار برايش سودمند مى افتاد.

پاره اى برآنند كه او به راستى به خود آمد و ايمان آورد و گام در راه توحيدگرايى و پرواپيشگى سپرد.

در ادامه آيات مى فرمايد:

وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ

و تأسف انگيزتر از آن اين بود كه آن عنصر مغرور و كفرگرا، كسى را نداشت كه در آن شرايط وخامت بار، او را يارى رساند و عذاب مرگبار خدا را از او دور سازد.

به باور پاره اى «فئه» به مفهوم سپاه و لشكر آمده و منظور اين است كه او سپاهى نداشت تا به هنگامه فرود آفت و خطر وى را يارى نمايد.

وَ ما كانَ مُنْتَصِراً.

و نه خود مى توانست كارى انجام دهد و از خود كمك گيرد و از كسى به خاطر آن همه زيان و نگونسارى انتقام بگيرد.

به باور پاره اى منظور اين است كه اين عذاب از او بازداشته نمى شد.

امّا به باور پاره اى ديگر، منظور اين است كه در برابر آنچه از دست داده بود و زيان ها كرده بود، چيزى به او داده نمى شد.

«ابن عباس» در پايان اين سرگذشت درس آموز مى گويد: اين دو مردى كه داستانشان رفت، همان كسانى هستند كه قرآن در سوره ديگرى از آنان ياد كرده و مى فرمايد:

فاقبل بعضهم على بعض يتساءلون قال قائل منهم انّى كان لي قرين...(122)

پس پاره اى از بهشتيان درحالى كه برخى شان از برخى ديگر در مورد رويدادهاى دنيا مى پرسند به يكديگر روى آورده و گوينده اى از آنان مى گويد:

راستى من در دنيا دوست و همدمى داشتم كه مى گفت....

از ششمين امام نور آورده اند كه مى فرمود: من از انديشه و عملكرد چند نفر شگفت زده مى شوم.

پرسيدند: چه كسانى؟ و چگونه؟

فرمود: عجبت لمن خاف كيف لا يفزع الى قوله سبحانه:«حسبنا اللّه و نعم الوكيل»(123) فاني سمعت اللّه يقول بعقبها «فانقلبوا بنعمة من اللّه و فضل لم يمسسهم سوء».(124)

من در شگفتم از كسى كه از خطرى مى ترسد و مى هراسد، اما به پروردگار توانا روى نمى آورد و نمى گويد: خدا ما را بسنده است و او خوب وكيل و كارساز و حمايتگرى است، و به اين نكته توجه ندارد كه خداى مهربان از پى اين آيه مى فرمايد: پس آن كسانى كه به خدا اعتماد نمودند و كار خود را به او وانهادند، با برخوردارى از نعمت و فزون بخشى خدا بازگشتند و هيچ بدى و زيانى به آنان نرسيد.

و نيز تعجب مى كنم از كسى كه اندوه زده است، اما به نيايش آن بنده برگزيده خدا گوش نمى سپارد كه: لا اله الاّ انت...(125)

«بارخدايا، جز تو هيچ خدايى نيست، تو پاك و منزّهى و من از ستمكاران بودم»، و به ادامه آيات توجّه ندارد كه از پى آن مى فرمايد: فاستجبنا له...

و نيز در شگفتم از كسى كه به او نيرنگ زده اند اما به قرآن دل نمى بندد كه مى فرمايد:و افوّض امرى الى اللّه...(126)

و آنگاه توجه نمى كند كه خدا از پى آن مى فرمايد:فوقاه اللّه سيئات ما مكروا...

و نيز در شگفتم از كسى كه دنيا و ارزش هاى آن را مى خواهد و به پيام خدا توجه نمى كند كه مى فرمايد: ما شاء اللّه لا قوة الاّ باللّه...(127) هر آنچه خدا بخواهد همان است... و به دنبال آن نمى نگرد كه مى فرمايد: «فعسى ربّي ان يؤتين خيراً من جنّتك» اميد كه پروردگارم بهتر از بوستان تو به من ارزانى دارد...

در آخرين آيه مورد بحث كه پايان بخش اين سرگذشت درس آموز نيز هست، مى فرمايد:

هُنالِكَ الْوَلايَةُ للَّهِ الْحَقِ

در آنجا و آن هنگام كه آن عنصر كفرگرا و ناسپاس با آن مرد توحيدگرا بحث و گفتگو مى كرد، تنها خدا بود كه بسان هميشه بندگان را يارى مى كرد و عزت مى بخشيد، چرا كه سرپرستى بندگان تنها از آن اوست و اوست كه مى تواند آنان را يارى كند.

به باور پاره اى واژه «هنالك» به روز رستاخيز اشاره دارد و منظور اين است كه در روز رستاخيز سرپرستى و فرمانروايى تنها به دست اوست. آن روز است كه همه بندگان در برابر خدا سر تسليم فرود آورده و به او ايمان مى آورند و از بت هاى رنگارنگ خود اعلان نفرت مى كنند.

و به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه خدا در روز رستاخيز بندگان باايمان خود را يارى نموده و كفرگرايان را به خفت و خوارى مى كشد، آرى، آن روز فرمانروايى تنها در دست اوست و كارى در دست ديگران نيست.

هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً.

اوست كه پاداشش از پاداش ديگران پرشكوه تر و ثمره فرمانبردارى از او بهتر است، و اوست كه فرجام خوش و سعادتمندانه را به فرمانبرداران بارگاهش ارزانى مى دارد.

پرتوى از آيات

از آيات سيزده گانه ترسيم كننده اين داستان، افزون بر آنچه آمد اين نكات انسانساز و درس آموز نيز در خور تعمق بسيار است.

1 - همه نعمت ها از آن اوست

نخستين درس از آيات سيزده گانه اين داستان، نشانگر اين حقيقت درس آموز و تفكّرانگيز است كه همه نعمت ها و زيبايى ها و برخوردارى ها از سوى آفريدگار هستى است، از اين رو بايد او را سپاس گزارد و در برابر او فرمانبردار بود و تنها سر در خط فرمان او داشت.

2 - مراحل سقوط زرپرستان

با اين وصف انسان هاى كم ظرفيت به جاى سپاس در برابر خدا، با احساس برخوردارى و نعمت، دچار آفت غرور مى گردند، و اين غرور آنان را تا سر حدّ شرك و بيداد سوق مى دهد؛ و ديگر نه خدا را بندگى مى كنند و نه براى ديگران حقوق و آزادى به رسميت مى شناسد؛ درست همان گونه كه در اين داستان، آن زورمدار زرپرست نخست به ثروت و قدرت خويش مى بالد، و آنها را به رخ ديگران مى كشد؛ در گام دوم به اشتباهى مى افتد كه نعمت ها و ارزش هاى ناپايدار را پاينده مى پندارد؛ در گام سوّم با فريب وجدان و سرپوش نهادن بر فطرت خويش، بدترين بيداد را در حق خود روا مى دارد.

در گام چهارم براى توجيه دنياپرستى خويش و پايندگى دنيا، رستاخيز و حساب و كتاب را انكار مى كند.

در گام پنجم به زر و زور تا جايى اصالت مى بخشد كه آنها را ملاك برترى و رسيدن به بهشت مى پندارد و در راه آنها به هر شقاوت و شرارتى دست مى يازد.(128)

و بدين سان نعمت هايى كه بايد سعادت آفرين براى او و ديگران باشد، همه را در راه زيان و نگونسارى خود و ديگران به كار مى اندازد.

3 - راه نجات از اين آفت ها

راه نجات از اين آفت ها و تيره بختى ها، درست فكر كردنِ در اين محورهاست:

از كجا آمده ام؟

از چه آفريده شده ام؟

كدامين قدرت مرا آفريده است؟

به كجا روانم و بازگشتم به سوى كيست؟

هدف از اين آغاز و فرجام چيست؟

و رسالت و نقش من كدام است؟

آرى، انديشه و تفكّر درست در اين محورهاست كه آفت غرور را در هم مى شكند و انسان را نجات مى بخشد.

اكفرت بالّذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سواك رجلا...(129)

4 - ناپايدارى

و اين درس را مى دهد كه ارزش هاى مادّى و نعمت هاى ظاهرى به هر اندازه هم گسترده و فراوان باشند، نبايد آنها را پاينده و ماندگار پنداشت، آنها در حقيقت امانت هايى را مى مانند كه هر روز در دست كسى هستند و يا با يك چشم به هم زدن راه فنا و زوال را در پيش مى گيرند و تنها چيزى كه ممكن است بماند بهره ورى درست و شايسته از آنها و يا سوء استفاده از آنهاست كه ندامت به بار خواهد آورد.

فاصبح يقلّب كفيه على ما انفق فيها...(130)

/ 37