سعادت كه گمشده همه انسانها است و هر كس آن را در چيزى مىجويد و در جايى مىطلبد به طور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تكامل براى يك فرد يا يك جامعه، و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه همه از آن متنفرند و آن عبارت از: نامساعد بودن شرائط پيروزى و پيشرفت و تكامل است.بنا بر اين هر كس از نظر شرائط روحى، جسمى، خانوادگى، محيط و فرهنگ، اسباب بيشترى براى رسيدن به هدفهاى والا در اختيار داشته باشد به سعادت نزديكتر يا به تعبير ديگر سعادتمندتر است.و هر كس گرفتار كمبودها، نارساييها، از جهات بالا بوده باشد شقاوتمند و بىبهره از سعادت خواهد بود.ولى بايد توجه داشت كه پايه اصلى سعادت و شقاوت، اراده و خواست خود انسان است او است كه مىتواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعهاش فراهم سازد، و او است كه مىتواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود.در منطق انبياء سعادت و شقاوت چيزى نيست كه در درون ذات انسان باشد، و حتى نارساييهاى محيط و خانوادگى و وراثت در برابر تصميم و اراده خود انسان، قابل تغيير و دگرگونى است، مگر اينكه ما اصل اراده و آزادى انسان را انكار كنيم و او را محكوم شرائط جبرى بدانيم و سعادت و شقاوتش را ذاتى و يا مولود جبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع در مكتب انبياء و همچنين مكتب عقل محكوم است.