15- هنگامى كه او را با خود بردند، و تصميم گرفتند وى را در مخفى گاه چاه قرار دهند ما به او وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان با خبر خواهى ساخت، در حالى كه آنها نمىدانند.16- شب هنگام در حالى كه گريه مىكردند بسراغ پدر آمدند.17- گفتند اى پدر ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم و يوسف را نزد اثاث خود گذارديم و گرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را تصديق نخواهى كرد هر چند راستگو باشيم! 18- و پيراهن او را با خونى دروغين (نزد پدر) آوردند، گفت: هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته! من صبر جميل مىكنم (و ناسپاسى نخواهم كرد) و از خداوند در برابر آنچه شما مىگوئيد يارى مىطلبم.