50- ملك گفت او را نزد من آوريد، ولى هنگامى كه فرستاده او نزد وى (يوسف) آمد گفت به سوى صاحبت باز گرد و از او بپرس ماجراى زنانى كه دستهاى خود را بريدند چه بوده؟ كه خداى من به نيرنگ آنها آگاه است.51- (ملك آنها را احضار كرد و) گفت جريان كار شما- به هنگامى كه يوسف را به سوى خويش دعوت كرديد- چه بود؟ گفتند منزه است خدا، ما هيچ عيبى در او نيافتيم (در اين هنگام) همسر عزيز گفت: الان حق آشكار گشت! من بودم كه او را به سوى خود دعوت كردم! و او از راستگويان است.52- اين سخن را بخاطر آن گفتم تا بداند من در غياب به او خيانت نكردم و خداوند مكر خائنان را رهبرى نمىكند.53- من هرگز نفس خويش را تبرئه نمىكنم كه نفس (سركش)، بسيار به بديها امر مىكند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند، پروردگارم غفور و رحيم است.