تفسیر نمونه جلد 9

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تفسیر نمونه - جلد 9

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تفسير: دروغ رسوا!

سرانجام برادران پيروز شدند و پدر را قانع كردند كه يوسف را با آنها بفرستد، آن شب را با خيال خوش خوابيدند كه فردا نقشه، آنها در باره يوسف عملى خواهد شد، و اين برادر مزاحم را براى هميشه از سر راه بر مى‏دارند. تنها نگرانى آنها اين بود كه مبادا پدر پشيمان گردد و از گفته خود منصرف شود.

صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهاى لازم را در حفظ و نگهدارى يوسف تكرار كرد، آنها نيز اظهار اطاعت كردند، پيش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حركت كردند.

مى‏گويند: پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه كرد و آخرين بار يوسف را از آنها گرفت و به سينه خود چسبانيد، قطره‏هاى اشك از چشمش سرازير شد، سپس يوسف را به آنها سپرد و از آنها جدا شد، اما چشم يعقوب هم چنان فرزندان را بدرقه مى‏كرد آنها نيز تا آنجا كه چشم پدر كار مى‏كرد دست از نوازش و محبت يوسف بر نداشتند، اما هنگامى كه مطمئن شدند پدر آنها را نمى‏بيند، يك مرتبه عقده آنها تركيد و تمام كينه‏هايى را كه بر اثر حسد، سالها روى هم انباشته بودند بر سر يوسف فرو ريختند، از اطراف شروع به زدن او كردند و او از يكى به ديگرى پناه مى‏برد، اما پناهش نمى‏دادند!.

در روايتى مى‏خوانيم كه در اين طوفان بلا كه يوسف اشك مى‏ريخت و يا به هنگامى كه او را مى‏خواستند بچاه افكنند ناگهان يوسف شروع به خنديدن كرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند كه اين چه جاى خنده است، گويى برادر، مساله را به شوخى گرفته است، بى‏خبر از اينكه تيره روزى در انتظار او است، اما او پرده از راز اين خنده برداشت و درس بزرگى به همه آموخت و گفت:

" فراموش نمى‏كنم روزى به شما برادران نيرومند با آن بازوان قوى‏

/ 440