هر چند مساله اظهار عشق همسر عزيز، با آن داستانى كه گذشت يك مساله خصوصى بود كه عزيز هم تاكيد بر كتمانش داشت، اما از آنجا كه اينگونه رازها نهفته نمىماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، كه ديوارهاى آنها گوشهاى شنوايى دارد، سرانجام اين راز از درون قصر به بيرون افتاد، و چنان كه قرآن گويد:" گروهى از زنان شهر، اين سخن را در ميان خود گفتگو مىكردند و نشر مىدادند كه همسر عزيز با غلامش سر و سرى پيدا كرده و او را به سوى خود دعوت مىكند" (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ)." و آن چنان عشق غلام بر او چيره شده كه اعماق قلبش را تسخير كرده است" (قَدْ شَغَفَها حُبًّا).و سپس او را با اين جمله مورد سرزنش قرار دادند" ما او را در گمراهى آشكار مىبينيم"! (إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).روشن است آنها كه اين سخن را مىگفتند، زنان اشرافى مصر بودند كه اخبار قصرهاى پر از فساد فرعونيان و مستكبرين براى آنها جالب بود و همواره در جستجوى آن بودند.