ماهم كه هاله اى به رخ از دود آهش است ديگر نگاه، وصف بهارى نمي كند ديدم نهان فرشته ى شرم و عفاف او بگريخته است از لب لعلش شكفتگى افتد گذر او به من از دور و گاهگاه هر چند اشتباه از او نيست ليكن او اكنون گلى است زرد ولى از وفا هنوز اين برگهاى زرد چمن نامه هاى اوست در گوشه هاى غم كه كند خلوتى به دل من دلبخواه خويش نجستم ولى خدادر شهر ما گناه بود عشق و شهريار در شهر ما گناه بود عشق و شهريار
دائم گرفته چون دل من روى ماهش است شرح خزان دل به زبان نگاهش است آورده سر به گوش من و عذرخواهش است دائم گرفتگى است كه بر روى ماهش است خواب خوشم همين گذر گاهگاهش است با من هنوز هم خجل از اشتباهش است هر سرخ گل كه در چمن آيد گياهش است وين بادهاى سرد خزان پيك راهش است ياد من و ترانه ى من تكيه گاهش است با هر كس آن دهد كه به جان دلبخواهش استزندانى ابد به سزاى گناهش است زندانى ابد به سزاى گناهش است