شبست و چشم من و شمع اشكبارانند چه مي كند بدو چشم شب فراق تو ماه مرا ز سبز خط و چشم مستش آيد ياد به رنگ لعل تو اى گل پياله هاى شراب بغير من كه بهارم به باغ عارض تست بيا كه لاله رخان لاله ها به دامنها نواى مرغ حزينى چو من چه خواهد بود پياده را چه به چوگان عشق و گوى مراد تو چون نسيم گذركن به عاشقان و ببين به كشت سوختگان آبى اى سحاب كرم مرا به وعده ى دوزخ مساز از او نوميد جمال رحمت او جلوه مي دهم به گناهتو بندگى بگزين شهريار بر در دوست تو بندگى بگزين شهريار بر در دوست
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند كه اين ستاره شماران ستاره بارانند در اين بهار كه بر سبزه ميگسارانند چو لاله بر لب نوشين جويبارانند جهانيان همه سرگرم نوبهارانند چو گل شكفته به دامان كوهسارانند كه بلبلان تو در هر چمن هزارانند كه مات عرصه ى حسن تو شهسوارنند كه همچو برگ خزانت چه جان نارانند كه تشنگان همه در انتظار بارانند كه كافران به نعيمش اميدوارانند كه جلوه گاه جلالش گناهكارانندكه بندگان در دوست شهريارانههند كه بندگان در دوست شهريارانههند