فريب رهزن ديو و پرى تو چون نخورى به پرده دارى شب بود عيب ما پنهان سرود جنگل و درياچه سنفونيهايى است به باغ چهچه ى سحر بلبلان سحر زمينه ايست سكوت از براى صوت و صدا از آن زمان كه دلم در به در ترا جويد سرشك و ديده ى جمال تو مي نمايندم به تير عشق تو تا سينه ها سپر نشود پناه سايه ى آزادگى است بر سر سروتو شهريار، به دنبال خواجه رو تنها تو شهريار، به دنبال خواجه رو تنها
كه راه آدم و حوا زده است ديو و پرى ولى سپيده دمان ميرسد پرده درى برون ز دايره ى درك و رانش بشرى به كوه قهقه ى شوق كبكهاى درى ولى سكوت طبيعت ز بان لال و كرى حبيب من چه دلى داده ام به در به درى يكى به آينه سازى دگر به شيشه گرى چه عمرها كه به بيهوده مي شود سپرى كه جور اره نبيند به جرم بي مرىكه اين مجامله هم برنيامد از دگرى كه اين مجامله هم برنيامد از دگرى