بي تو اى دل نكند لاله به بار آمده باشد چه گلى گر نخروشد به شبش بلبل شيدا نكند بي خبر از ما به در خانه ى پيشين از دل آن زنگ كدورت زده باشد به كنارى يار كو رفته به قهر از سر ماهم ز سر مهر لاله خواهم شدنش در چمن و باغ كه روزىشهريار اين سر و سوداى تو دانى به چه ماند شهريار اين سر و سوداى تو دانى به چه ماند
ما در اين گوشه زندان و بهار آمده باشد چه بهارى كه گلش همدم خار آمده باشد به سراغ غزل و زمرمه يار آمده باشد باز با اين دل آزرده كنار آمده باشد شرط يارى كه به پرسيدن يار آمده باشد به تماشاى من آن لاله عذار آمده باشدروز روشن كه به خواب شب تار آمده باشد روز روشن كه به خواب شب تار آمده باشد