از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردى رفته چون مه به محاقم كه نشانم ندهند ميروم تا كه به صاحبنظرى بازرسم دل چون آينه ى اهل صفا مي شكنند دل من دار كه در زلف شكن در شكنت گل اين باغ بجز حسرت و داغم نفزود ره بيداد گران بخت من آموخت ترا سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتنشهريارا غم آوارگى و دربدرى شهريارا غم آوارگى و دربدرى
رفتم از كوى تو ليكن عقب سرنگران تو بمان و دگران واى به حال دگران هر چه آفاق بجويند كران تا به كران محرم ما نبود ديده ى كوته نظران كه ز خود بي خبرند اين ز خدا بيخبران يادگاريست ز سر حلقه ى شوريده سران لاله رويا تو ببخشاى به خونين جگران ورنه دانم تو كجا و ره بيداد گران كاين بود عاقبت كار جهان گذرانشورها در دلم انگيخته چون نوسفران شورها در دلم انگيخته چون نوسفران