راه گم كرده و با رويى چو ماه آمده اى بارى اين موى سپيدم نگر اى چشم سياه كشته ى چاه غمت را نفسى هست هنوز از در كاخ ستم تا به سر كوى وفا چه كنى با من و با كلبه ى درويشى من مي طپد دل به برم با همه ى شير دلى آسمان را ز سر افتاد كلاه خورشيدشهريارا حرم عشق مبارك بادت شهريارا حرم عشق مبارك بادت
مگر اى شاهد گمراه به راه آمده اى گر بپرسيدن اين بخت سياه آمده اى حذر اى آينه در معرض آه آمده اى خاكپاى تو شوم كاين همه راه آمده اى تو كه مهمان سراپرده ى شاه آمده اى كه چو آهوى حرم شيرنگاه آمده اى به سلام تو كه خورشيد كلاه آمده اىكه در اين سايه ى دولت به پناه آمده اى كه در اين سايه ى دولت به پناه آمده اى