شباب عمر عجب با شتاب مى گذردشباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقىبه چشم خود گذر عمر خويش مى بينمبه روى ماه نيارى حدي زلف به سياهخراب گردش آن چشم جاودان مستمبه آب و تاب جوانى چگونه غره شدىبه زير سنگ لحد، استخوان پيكر ماكمان چرخ فلك، شهريار در كف كيست؟ كمان چرخ فلك، شهريار در كف كيست؟
بدين شتاب خدايا شباب مى گذردشتاب كن كه جهان با شتاب مي گذردنشسته ام لب جوئى و آب مي گذردكه ابر از جلو آفتاب مى گذردكه دور جام جهان خراب مى گذردكه خود جوانى و اين آب و تاب مى گذردچو گندمى است كه از آسياب مي گذردكه روزگار چو تير شهاب مي گذرد كه روزگار چو تير شهاب مي گذرد