شاهد شكفته مخمور چون شمع صبحگاهى آمد ز برف مانده بر طره شانه ى عاج افسون چشم آبى در سايه روشن شب زان چشم آهوانه اشكم هنوز حلقه است سروم سر نوازش در پيش و من به حيرت رفتيم رو به كاخ آمال و آرزوها دالانى از بهشتم بخشيد و دلبخواهم دردانه ام به دامن غلطيد و اشكم از شوق چون شهد شرم و شوقش ميخواستم مكيدن ناگه جمال توحيد وانگه چراغ توفيق افسون عشق باد و انفاس عشقبازان ژس جمال وحدت در خود به چشم من بينمائيم و شهريارا اقليم عشق آرى مائيم و شهريارا اقليم عشق آرى
لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهى ماه است و هرگزش نيست پرواى بي كلاهى با عشوه موج ميزد چون چشمه در سياهى كى در نگاه آهوست آن حجب و بي گناهى كز بخت سركشم چيست اين پايه سر به راهى آنجا كه چرخ بوسد ايوان بارگاهى آرى بهشت ديدم دالان دلبخواهى لرزيد چون ستاره كز باد صبحگاهى مهر عقيق لب داد بر عصمتش گواهى الواح ديده شستند اشباح اشتباهى باقى هر آنچه ديديم افسانه بود و واهى آيينه ام لطيفست اى جلوه ى الهىمرغان قاف دانند آيين پادشاهى مرغان قاف دانند آيين پادشاهى