تعدادي از ادلهاي كه بر امتناع اثبات وجود خدا آوردهاند، مبتني بر حسگرايي است، لذا اين دسته از ادله را تحت عنوان حسگرايي و وجود خدا مورد بررسي قرار مي دهيم:
استره ويليام اُكامي و وجود خدا (حسگرايي ضعيف)
ويليام اكامي مدعي بود كه اگر شخصي وجود X را ادعا كند، ولي نه X و نه اثري از آن را حس نكرده باشد، درواقع، اين شخص با اين ادعا از انسانيّت خارج شده است و راه سومي هم براي وجود X وجود ندارد، والا اگر كسي انحصار اثبات وجود را در دو مورد فوق نپذيرد، بايد هر لاطائلي را قبول كند. توده مردم نيز غير از اين دو راه، راه ديگري براي وجود اشيا نمي پذيرند. لذا از نظر اكامي راه پذيرش وجود چيزي به حس و عقل محدود مي شود. البته راه عقلي نسبت به راه حسي ضعيفتر است، به اين معنا كه اگر چيزي از راه تجربه براي كسي ثابت شود، محال است از آن دست بكشد؛ مثلاً كسي كه سرماي زمستان را چشيده باشد، ديگر نمي تواند منكر وجود سرما شود، چون احساس سرما خطا بردار نيست. اما اگر چيزي از راه تعقّل به اثبات برسد، چنين نخواهد بود. باور به يك شي ء از راه عقلي تا وقتي باقي است كه براي امر محسوس توجيه بديلي به جز پذيرش آن شي ء نداشته باشيم، اما همين كه بتوان براي وجود امر محسوس توجيه بديلي ارائه داد، ديگر نمي توان به وجود آن شي ء اصرار ورزيد. حال ممكن است كسي در مورد وجود خدا نيز همين ايده را به كار گيرد، به اين صورت كه يا بايد خدا محسوس باشد تا وجودش پذيرفته شود و يا بدون وجود خدا وجود امري محسوس توجيهپذير نباشد، ولي از آنجا كه توجيههاي عقلاني در معرض مقابله با توجيههاي بديلي هستند كه در آنها وجود خدا مفروض نيست، بنابراين، اثبات وجود خدا به طور قطعي ممكن نخواهد بود. از اين رو، براهين وجود شناختي و صديقين به دليل اين كه در بردارنده اثبات وجود خدا بر اساس توجيهپذيري امر محسوس نيستند، مردوداند و براهين جهان شناختي نيز به دليل توجيههاي بديل، يقينآور نيستند.در پاسخ به سخن فوق مي گوييم اولاً، مقتضاي استدلال فوق امتناع اقامه برهان بر وجود خدا نيست، بلكه امكان وجود چنين ادلهاي را مي پذيرد، لكن آنها را در معرض سقوط مي داند.ثانياً، چون در اين استدلال تجربه و امور محسوس به عنوان امور يقيني پذيرفته شدهاند. سؤال ما اين است كه يقيني بودن اين امور از كجا آمده است؟ آيا مي توان بدون پشتوانه عقلي امري را يقيني دانست؟