بي شك، يكي از راههاي شناخت ما به عالم خارج حسّ دروني يا بيروني است. هر كسي از راه حسّ بيروني كه يكي از راههاي عمومي شناخت است در اثر برخورد با شي ء خارجي به وسيله يكي از اندامهاي حسّي ، شناختي از آن شي ء حاصل كرده و در اثر اين شناخت شي ء را متصف به صفتي مي كند؛ مثلاً وقتي با چشم به اين صفحه كاغذ مي نگريم و يا گلي را مشاهده مي كنيم و يا مي بوييم نسبت به آنها شناختي پيدا مي كنيم و كاغذ را به سفيدي و گل را به سرخي و خوشبويي نسبت مي دهيم. لذا نقش حسّ توصيف اشياي خارجي است، هرچند اين مسئله كه آيا اين توصيفات به لحاظ معرفتشناختي معتبرند يا نه، امر ديگري است.پرسشي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه آيا عقل هم مانند حسّ مي تواند اشيا را توصيف كند؟ يا اينكه كار عقل صرفاً تبيين امور است؟ يعني در اين كه عقل توان تبيين امور را دارد ترديدي نيست، آنچه محل سؤال است توان عقل در توصيف واقعيات است. مثال زير نقش عقل را در تبيين امور روشن مي سازد.فرض كنيد فيلمي را ديدهايد، اما نه به صورت كامل، يعني مقداري از وسط فيلم را نديدهايد، در اينجا اگر در اثر ديدن آن مقدار از فيلم و اطلاعاتي كه از آن كسب كردهايد، آن قسمتي را كه نديدهايد، حدس بزنيد، در اين صورت، بايد گفت كه شما دست به تبيين زدهايد. البته حدس و تبيين شما نبايد متناقض با اطلاعاتي باشد كه از فيلم به دست آوردهايد، منتها اين تبيين، تبيين منحصربهفردي نخواهد بود، چرا كه ممكن است شخص ديگري همان فيلم را ببيند و تبيين ديگري ارائه دهد، بنابراين، هيچ يك از اين دو تبيين نمي تواند واقعيّتِ آن مقدار از فيلم را كه ديده نشده است، توصيف كند، زيرا تبيين كردن در واقع، پر كردن خلل و حلقههايي است كه در اثر