گويا از نظر بعضي از فيلسوفان، برخي اوصاف خدا با وجود پارهاي از اشيا در ناسازگاري است:1 - اگر خدا عالم مطلق است و علم پيشين به همه چيز دارد، در نتيجه، علم دارد كه من فردا چه عملي را انجام مي دهم، در اين صورت، ضرورتاً آن عمل را انجام خواهم داد، چرا كه در غير اين صورت، علم او جهل خواهد بود و من ديگر مختار نيستم و از آنجا كه من مختارم پس خدا نبايد عالِم مطلق باشد و خدايي كه عالِم مطلق نباشد، خدا نيست.اين اشكال را به دليل گستردگي آن در فصل پنجم جداگانه بحث خواهيم كرد، اما جواب اجمالي آن اين است كه اگر خدا عالم مطلق است و علم پيشين به همه چيز دارد، پس علم پيشين دارد كه من اين عمل را فردا با اختيار انجام خواهم داد و در صورتي علم او جهل مي شود كه من با اختيار خود عمل را انجام ندهم.2 - اگر خدا عالم مطلق و خير خواه محض باشد، بايد از هر شرّي جلوگيري كند، لذا اگر در عالم شرّ موجود است و خدا از آن جلوگيري نمي كند، بايد بگوييم كه يا خيرخواه محض نيست و يا عالم مطلق نيست.بنابراين، خداوندي كه خيرخواه محض يا عالم مطلق نباشد، خداوند نيست. اين اشكال هم به دليل گستردگي و تنوع موضوعات آن به بسط و توضيح نياز دارد. از اين رو، اين بحث را در فصل ششم به تفصيل بحث خواهيم كرد.پاسخ اجمالي اين اشكال اين است كه وجود شرّ با فرض اين كه امر وجودي باشد، لازمه وجودهاست، به خصوص كثيري از شرور زاييده اختيار انسان است و اگر گفته شود كه با آن كه شرّ لازمه موجود است، اگر خدا كاري كند كه اين شرّ نباشد با دو فرض روبهرو هستيم: يا اصلاً خدا چنين موجوداتي را نيافريند و يا آن كه بيافريند، ولي جلوي لوازم شرّ را بگيرد. در صورت اول از مسئله شرّ بيرون رفتهايم و در واقع، سؤال مي كنيم كه چرا خدا موجوداتي را آفريد كه لازمهشان شرّ است. ممكن است بر فرض بشر نتواند پاسخ اين سؤال را بيابد، ولي هيچ لطمهاي به وجود خداوند حكيم نمي زند. او حكيم است و با حكمت اين جهان را آفريده است، جهاني كه لازمهاش وجود شرور هست. در صورت دوم فرض متناقضي را پيش كشيدهايم. اگر چيزي لازمه شيئي باشد، از آن شي ء جداشدني نيست و خدا بر اموري كه تناقض دروني ندارند، قادر است، اما چيزي كه خود متناقض باشد، امكان تحقق ندارد تا سؤال شود كه چرا خدا چنين نكرده است.
9 - اسم و وجود خدا
هر برهاني كه براي اثبات وجود خدا اقامه شود بايد داراي دو مقدمه باشد: در مقدمه اول موضوع، اسم جلاله است، مانند «الله»، «خدا»، «God» و مانند آن و محمول آن نيز يكي از ويژگي ها، اوصاف و ذاتيّات خدا است؛ مثلاً در برهان وجودي مي توان گفت: «خدا كاملِ مطلق است»، يا در برهان امكان و وجوب مي گوييم: «خدا واجبالوجود است» و يا در برهان حركت مي گوييم: «خدا محرّك بلاتحرّك است» و هكذا.در مقدمه دوم موضوع همان چيزي است كه در مقدمه اول محمول قرار گرفته و محمول آن نيز «موجود» است. بر اين اساس، مي توان برهان وجودي را چنين تنظيم كرد:(1) خدا كامل مطلق است.(2) كامل مطلق موجود است.(3) خدا موجود است.براهين ديگر نيز بر همين اساس تنظيم مي شوند. در هر برهاني اگر مقدمات بديهي و بي نياز از استدلال نباشند، بايستي مستدل شوند. بنابراين، در براهين اثبات وجود خدا هر يك از دو مقدمه مي بايست به اثبات برسند، البته اگر بديهي و بي نياز از اثبات نباشند. اما آنچه در فلسفه و كلام اتفاق افتاده، اين است كه فيلسوفان و متكلمان بيشترين نيروي خود را صرف مقدمه دوم كردهاند و كمتر به مقدمه اول پرداختهاند. شايد حتي بتوان گفت كه در برهانهاي سنّتي اثبات وجود خدا، مقدمه اول به كلي مورد غفلت بوده است. گويا فكر مي كردند كه اگر در برهانِ امكان و وجوب مثلاً واجب الوجود اثبات شود، وجود