7 - انگيزه اعتقاد به خدا و وجود او - نقد برهان ناپذیری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد برهان ناپذیری - نسخه متنی

عسکری سلیمانی امیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انساني سراغ نداريم كه با حس ظاهري يا باطني به آن رسيده باشيم، مي ‏گوييم چنين است، ولي محسوس نبودن به حس ظاهري يا باطني در عالَم انساني به اين معنا نيست كه واقعاً از خالقيت و اشدّيّت چيزي نمي ‏فهميم.

فرض كنيد با استدلال استنتاج كرده‏ايد كه جهان آفرينش ممكن‏الوجود است و در اصل هستي نياز به مبدئي دارد كه از كتم عدم آن را به وجود آورده باشد، حال چه استدلال تام باشد يا خير، آيا بعد از استنتاج جمله‏اي كه مفاد استنتاج را نشان مي ‏دهد بي ‏معناست؟ گمان ندارم كسي مدعي شود كه جمله «جهان آفرينش را آفريننده‏اي از كتم عدم به وجود آورده است» بي ‏معنا باشد. بنابراين، خلق از عدم قابل فهم است، گرچه ما به نمونه‏اي از خلق از عدم به وسيله حسّ ظاهري يا باطني نرسيده باشيم. وقتي آب را حسّ مي ‏كنيم كه به تدريج دماي آن بالا و بالاتر مي ‏رود، در اين‏جا ذهن ما آماده مي ‏شود تا مفهوم شديد و شديدتر را در دما ادراك كند. هم‏چنين وقتي وجودهاي مختلف را با هم مي ‏سنجيم و مي ‏بينيم كه بعضي داراي يك اثر هستند و بعضي ديگر، آثار بيش‏تري دارند، موجود دوم را نسبت به موجود اول شديدتر مي ‏يابيم، منتها اين‏جا شدّت در وجود است، كما اين كه در مثال قبلي شدّت در گرما بود. حال اگر فرض كنيم موجودي داراي بي ‏نهايت اثر باشد مي ‏گوييم آن موجود شديدترين موجود است كه موجودي شديدتر از او قابل فرض نيست. در اين‏جا نه با حس ظاهري و نه با حسّ باطني نتوانستيم به اشدّيت در وجود نائل شويم، هر چند ذهن از راه محاسبه ومقايسه توانست به آن برسد. بنابراين، ضرورت و وجوب به معناي منطقي براي وجود خدا قابل دفاع است و ضرورت فلسفي هم جز اين چيز ديگري نيست، زيرا ضرورت فلسفي محكي ضرورت منطقي است يا ضرورت منطقي انعكاس ضرورت فلسفي و عيني در ذهن است، كما اين كه نسبت دادن اشدّيّت و خالقيّت به خدا براي بشر قابل فهم است.

7 - انگيزه اعتقاد به خدا و وجود او

ادعاي فرويد مبني بر اين است كه اعتقاد به خداوند موضوعي براي برآوردن آرزوهاست و نظريه ماركسيستي مبني بر اين است كه اعتقاد مزبور ابزاري است كه به وسيله آن بخشي از جامعه بر بخش ديگري ستم مي ‏كند.(1)

پلانتينجا در ردّ اين استدلال مي ‏نويسد:

اما آيا گمان مي ‏شود كه نكات ادعا شده مي ‏توانند دلايلي براي اين انديشه كه خداشناسي باطل است محسوب شوند؟... اين مطلب ممكن است ما را در شناخت خداشناسان ياري كند، اما درباره حقانيّت اعتقاد آنان چيزي نمي ‏گويد، بلكه با اين موضوع كاملاً نامربوط است.(2)

به عبارت ديگر، ممكن است كسي اعتقاد به وجود خدا پيدا كند تا آرزوهايش برآورده شود و يا آن كه بر بخشي از جامعه مسلط گردد، ولي در عين حال، ممكن است اين اعتقاد مطابق با واقع باشد و اگر دليلي بر اين مطابقت ارائه شود معلوم خواهد شد كه اين باور مطابق با واقع است. مطابق بودن يك باور با واقع از انگيزه‏هاي آن باور جداست و معيار درستي يا نادرستي يك باور نيز از درستي يا نادرستي انگيزه‏هاي آن جداست؛ يعني نمي ‏توان از نامطلوب بودن انگيزه، نادرست بودن باور را به دست آورد، كما اين كه از درستي انگيزه نمي ‏توان، درستي باور را نتيجه گرفت. از اين‏جا روشن مي ‏شود هر استدلالي كه بر درستي يا بر نادرستي انگيزه يك اعتقاد تكيه كند، با شكست مواجه مي ‏شود.

1. فلسفه دين، خدا، اختيار و شرّ، ص 124.

2. همان.

/ 219