در بالا ديديم كه براي رسيدن به باور هميشه نمي توان از قضاياي ديگر استفاده كرد و لذا برخي باورهاي پايهاي هم داريم كه از راه استدلال به دست نيامدهاند. چنين باورهايي از راههاي ديگري مانند حس يا ادراك تصورات به دست مي آيند.
حسّ
حس را مي توان به حس ظاهري و حس باطني تقسيم كرد. ما با هر يك از آنها مي توانيم به باور برسيم.قضايايي را كه از راه حس ظاهري به آنها مي رسيم، محسوسات يا حسيّات مي نامند، مانند «اين صفحه سفيد است» و قضايايي را كه از راه حس باطني يا به تعبير ديگر، از راه علم حضوري به آنها مي رسيم، وجدانيّات مي نامند، مانند «من گرسنهام». وجدانيات برگرفته از علوم حضوري اند؛ يعني چون گرسنگي ِ من معلوم به علم حضوري من است، از حقيقت گرسنگي خودم قضيه «من گرسنهام» را مي سازم و بدان باور پيدا مي كنم. پس در حسيّات كنش و واكنش بدن و شي ء محسوس مطرح است كه تصويري حسي در ما نمود مي يابد و اين تصوير واسطه علم و باور مي شود و در وجدانيات حضور خود معلوم بي واسطه در پيشگاه ادراكي شخص، سبب باور به وجدانيّات مي شود.ادراك تصورات گاهي براي رسيدن به باور كافي است تصوراتي را كه با هم نسبتي مي يابند مقايسه كنيم. در اثر توجه به اين مقايسه، باوري حاصل مي شود كه در منطق از اينها به اوليات ياد مي كنند و در تعريف آن مي گويند: قضايايي كه صرف تصور دو طرف قضيه؛ مثلاً موضوع و محمول در حمليات، براي تصديق آنها كافي است، مانند «كل از جزء خود بزرگتر است». بر اين تعريف بايد اين نكته را بيفزاييم كه: «يا صرف تصور دو طرف قضيه كافي براي تكذيب باشد»، مانند «كل از جزء خود بزرگتر نيست». منطق دانان به دليل آن كه دنبال قضاياي صادق هستند اين قيد را اضافه نكردهاند، در حالي كه با افزودن اين قيد، درواقع، قضاياي اوليه به اولي الصدق و اولي الكذب تقسيم مي شوند.بنابراين، در مجموعه (2n2 بعلاوه m) حداقل 6n قضيه داريم كه 3n از آنها اولي الصدق و 3n اولي الكذباند، زيرا n قضيه، حمل شي ء بر نفس است كه اولي الصدق است و n قضيه، سلب شي ء از نفس است كه اولي الكذب است. n قضيه، حمل نقيض شي ء بر شي ء است كه اولي الكذب است و n قضيه، سلب نقيض شي ء از شي ء است كه اولي الصدق است. n قضيه، حمل شي ء بر نقيض خود است كه اولي الكذب است و n قضيه، سلب شي ء از نقيض است كه اولي الصدق است. بنابراين، هرگاه يك مفهوم را با خودش يا با نقيضش بسنجيم، شش قضيه اولي الصدق يا اولي الكذب توليد مي شود و اگر دو مفهوم را با خود و نقيضش بسنجيم، دوازده قضيه اولي الصدق يا اولي الكذب توليد مي شود و هكذا.اين كه گفتيم «حداقل» براي آن است كه ممكن است محمولي از اجزاي مفهومي موضوع و يا نقيض آن باشد كه در اين دو صورت نيز عقل با صرف تصور آنها تصديق يا تكذيب خواهد كرد؛ يعني صورت اول، اولي التصديق و صورت دوم، اولي التكذيب است.در منطق محمولاتي را كه جزء مفهوم موضوع باشند، ذاتيات مي نامند. اگر تعداد اين نوع قضاياي موجبه را "z" بناميم، در اين صورت، قطعاً قضاياي اولي ما حداقل (6n بعلاوه 2z) خواهند بود و چون قضايايي داريم كه محمول آنها ذاتي موضوعشان هستند، مانند حمل سه ضلع بسته بر مثلث يا سلب آن از مثلث، بنابراين، 0 اگر طبق تعريف قضاياي تحليلي را قضايايي بدانيم كه مفهوم محمول عين مفهوم موضوع يا جزء مفهوم موضوع باشد و بر موضوع حمل شود و قضيه خود متناقض را قضيهاي بدانيم كه مفهوم محمول عين يا جزء مفهوم موضوع است كه از موضوع سلب مي شود، در اين صورت، تعدادي از (6n بعلاوه 2z) تحليلي يا خود متناقض هستند و تعدادي ديگر از آنها نه تحليلي اند و نه خود متناقض، ولي در عين حال، اولي التصديق يا اولي التكذيب هستند و آنها قضايايي هستند كه موضوع و محمول آنها مفهوماً نقيض يك