ژوئن 1967
خدايا چه نعمت بزرگى به من عطا كرده اى كه از مرگ نهراسم و در مقابل تهديد وتطميع كوته نظران و سفلگان به زانو درنيايم.روزگار عجيبى است، ترور و وحشت بر همه جا حكومت مى كند. به زور سرنيزه و
گلوله انسان ها را تسليم اوامر و افكار خود مى كنند و مردم نيز، بوقلمون صفت
در مقابل زور سجده مى كنند... اما من، من دردمند، منى كه مرگ برايم شيرين و
جذابست، منى كه هميشه به مرگ لبخند زده ام و هميشه به استقبالش شتافته ام،
منى كه در اين دنيا اميد و آرزويى ندارم و با مرگ چيزى از دست نمى دهم... من
در مقابل اين دون صفتان احساس قدرت و آرامش مى كنم و اينان، چه دشمنان و چه
دوستان تعجب مى كنند كه چطور ممكن است من اين طور جسورانه در مقابل طوفان
حوادث قدعلم كنم و امواج سهمگين مرگ را بر جان بپذيرم و اين چنين آرام و
مطمئن لبخند بزنم؟