15 ژانويه 1978
چه ترور و وحشتى؟ چنان سايه زور و ظلم و وحشت بر منطقه سيطره افكنده است كهجاى تصور نيست! چقدر وحشتناك است كه شب و روز در انتظار مرگ زيستن، اخبار
وحشتناك شنيدن، هر لحظه منتظر مسلحى با گلوله آتشين در قتال بودن؛ در هر
راهى، در پيچ هر جاده اى، زير هر درختى، در زاويه هر خانه اى در انتظار كمين
دشمن بودن، از هر صدايى از جا پريدن، از هر تازه واردى وحشت كردن. از هر حركت
غيرمترقبه اى لرزيدن، از هر نقطه سياهى، از هر صداى غريبى، از هر نگاه
ناآشنايى وحشت كردن...
25 ژانويه 1978
بط را ز طوفان چه باك؟ديروز مسئول امن ثوره(92) در جنوب لبنان به مؤسسه(93) آمد و مرا به كنارىكشيد و گفت: از طرف رهبرى مقاومت فلسطين مأمور شده ام كه جان تو را محافظت
كنم. لذا مى خواهم سه جنگنده فلسطينى را، براى تو بفرستم كه هميشه حتى در
ماشين در كنار تو باشند و از تو حراست كنند.گفتم: مگر چه خبرى رسيده است؟گفت: تقريرهاى امنيتى، حاكى از اين است كه دشمنان در كمين قتل تو نشسته اند و
جان تو در خطر حتمى است و چنين حادثه اى براى مقاومت فلسطين سنگين و غيرقابل
تحمل است و من در قبال رهبرى مقاومت براى حفاظت تو مسئوليت دارم.از او تشكر كردم و گفتم:- خداى بزرگ نگهبان من است.و او اين كلام را رد كرد و مسئوليت خود را تكرار نمود و بالاخره گفتم كه
جوانان امل زيادند و درصورت ضرورت از من حفاظت خواهند كرد و باز هم تشكر
كردم.عجبا! اينان مرا تهديد به مرگ مى كنند؟ كسى كه در آغوش مرگ غوطه مى خورد، و
از لطف و آرامش مرگ خرسند است.من زاده غم و دردم، در درياى درد غوطه مى خورم و زير كوهى از غم فشرده مى شوم
و مدام در آتش حرمان و محروميت مى سوزم، از دنيا و آن چه در آن است احساس
بيگانگى مى كنم.