10 مى 1960
هيچ نمى دانستم كه در دنيا آتشى سوزان تر از آتش وجود دارد! سوختم، سوختم،ولى اى كاش فقط سوزش آتش بود.اى كاش مرا مى سوزاندند، استخوان هايم را خرد مى كردند و خاكسترم را به باد
مى سپردند و از من، بينواىِ دردمندِ دل سوخته اثرى باقى نمى گذاردند.
29 مى 1960
تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءاى خداى بزرگ، اى ايده آل غايى من، اى نهايت آرزوهاى بشرى، عاجزانه در مقابلتبه خاك مى افتم، تو را سجده مى كنم، مى پرستم، سپاس مى گويم، ستايش مى كنم كه
فقط تو، آرى فقط تو اى خداى بزرگ شايسته سپاس و ستايشى، محبوب بشرى، فقط
تويى، گمشده من تويى. ولى افسوس كه اغلب تظاهرات فريبنده و زودگذر دنيا را به
جاى تو مى پرستم. به آن ها عشق مى ورزم و تو را فراموش مى كنم! اگرچه
نمى توانم آن را هم فراموشى )بنامم( چون يك زيبايى يا يك تظاهر فريبنده نيز
جلوه توست و مسحور تجليات تو شدن نيز عشق به ذات توست.من هرگاه مفتون هرچيز شده ام، در اعماق دل خود، به تو عشق ورزيده ام،
بنابراين اى خداى بزرگ، تو از اين نظر مرا سرزنش مكن. فقط ظرفيت و شايستگى
عطا كن تا هر چه بيش تر به تو نزديك شوم و در راه درازى كه به سوى بوستان
بى انتها و ابدى تو دارم، اين سبزه ها و خزه هاى ناچيز نظر مرا جلب نكند و از
راه اصلى باز ندارند.در دنيا، به چيزهاى كوچكى خوشحال مى شوم كه ارزشى ندارند و از چيزهايى رنج
مى برم كه بى اساسند. اين خوشحالى ها و ناراحتى ها دليل كم ظرفيتى من است.هنوز گرفتار زندان غم و اندوهم. هنوز اسير خوشى و لذتم... كمندِ درازِ آمال و
آرزو، بال و پرم را بسته، اسير و گرفتارم كرده و با آزادى، آرى آزادىِ واقعى
خيلى فاصله دارم.ولى اى خداى بزرگ، در همين مرحله اى كه هستم احساس مى كنم كه تو مانند راهبرى
خردمند مرا پند و اندرز مى دهى، آيات مقدس خود را به من مى نمايى و مرا عبرت
مى دهى! چه بسا كه در موضوعى ترس و وحشت داشتم و تو مرا كمك كردى. چيزهايى
محال و ممتنع را جنبه امكان دادى و چه بسا مواقع كه به چيزى ايمان و اطمينان
داشتم ولى تو آن را از من گرفتى و دچار غم و اندوهم كردى و به من نمودى كه
اراده و مشيت هر چيز به دست توست. فعاليت مى كنيم، پايين و بالا مى رويم ولى
ذلّت و عزّت فقط به دست توست.