نوامبر 1977 - خدا بود و دیگر هیچ نبود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدا بود و دیگر هیچ نبود - نسخه متنی

مصطفی چمران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نوامبر 1977

يادبود شهيد سيدمصطفى خمينى در لبنان

براى يادبود شهادت مصطفى خمينى، حركت محرومين لبنان مراسم بسيار باشكوهى
به پا كرد. در روزنامه رسمى حركت »رساله و امل« دعوت نامه اى براى احتفال به
تاريخ 1977/11/11 ساعت 7 شب در حسينيه شياح اعلام گرديد. شور و هيجان عجيبى
در شياح به چشم مى خورد، همه ديوارها و ستون هاى حسينيه با عكس هاى بزرگ حضرت
آقاى آيت اللَّه خمينى مرجع بزرگ شيعيان، و اعلاميه هاى شهادت سيدمصطفى خمينى
تزيين شده بود. دو صف منظم از مسئولين حركت محرومين در شياح از شركت كنندگان
در احتفال استقبال مى كردند. هزاران نفر شركت كردند. در حسينيه جاى نشستن
نبود، و انبوه جمعيت همه زواياى حسينيه را نيز پر كرده بود، و عده زيادى از
مردم اجباراً در طبقه زير حسينيه جا گرفته بودند، قسمتى از حسينيه به زنان
اختصاص داشت و عده زيادى از دختران حركت محرومين به چشم مى خوردند. از ساعت
هفت بعدازظهر مراسم يادبود با تلاوت قرآن توسط شيخ سلمان شروع شد. آقاى
سيدموسى صدر، رهبر حركت محرومين و رهبر شيعيان لبنان و عده اى از روحانيون
نيز حضور به هم رساندند.

بعد از تلاوت قرآن، عريف احتفال(90)، استاد فريدالغول با حماس و شور
زايدالوصفى مراسم را با اسم مرجع بزرگ شيعه آقاى خمينى و مبارزات
حق طلبانه اش ضدظلم و استبداد و استعمار شروع كرد و براى طلب رحمت از همه
خواست كه يك دقيقه به پا بايستند و سكوت كنند و فاتحه بخوانند. آن گاه رشته
سخن را به استاد انيس سويدان داد.

انيس سويدان در مقدمه سخنش به زيربناى تفكر شيعه اشاره كرد كه بر عدل و عدالت
تكيه مى كند و همه فعاليت هاى خود را حكومت بر محور عدل متمركز مى نمايد، و
اولين ضرورت يك حكومت صالح را عدالت مى شمرد، و عدل را بزرگ ترين و مهم ترين
شرط لازم براى تكامل انسان و اجتماع مى داند، و همين ضرورت و اهميت عدل و
عدالت، در حكومت اسلامى به صورت امامت تجسّد مى يابد. امام بايد داراى شرايطى
باشد كه اهم آن عدل و عدالت است و از اين جا عدل و امامت به عنوان زيربناى
تفكر شيعه ظهور پيدا مى كند، كه در طول تاريخ پردرد و افتخار شيعه نمايان
است.

و مى بينيم كه در طول تاريخ، شيعيان با هر نوع ظلم و ستمى مبارزه مى كنند و
هر حكومت جابرانه اى را رد مى نمايند، و اين رفض تاريخى عليه خلفاء و
زمام داران ظالم و حكام فاسد، بزرگ ترين خصيصه شيعيان بوده است. سرتاسر تاريخ
شيعه را، مبارزات خونين و شهادت ها تشكيل داده است.

در قرن حاضر، شاهد مبارزات و فداكارى هاى بزرگان شيعه ضداستبداد و استعمار
بوده ايم، ولى بزرگ ترين چهره اى كه در عصر حاضر، نماينده واقعى روح شيعه و
مظهر مبارزه بى امان ضدظلم حكام و رفض استبداد و استعمار است، حضرت
آيت اللَّه روح اللَّه خمينى، مرجع عالى قدر شيعيان است. او كسى است كه در
مبارزات خود، مدرسه جديدى به وجود آورده است و روحانيت را از زاويه مسجد، به
معركه اجتماع كشانده و براى اولين بار، بين روحانيون و روحانيت و جوانان
روشنفكر مبارز، وحدت فكرى و عملى ايجاد كرده است. بر اثر مبارزات آيت اللَّه
خمينى، گروه گروه از مردم ايران وارد صحنه مبارزه شدند، سازمان هاى انقلابى
به وجود آمد، و حتى روحانيت شهداى زيادى داد، كه براى نمونه شهيد آيت اللَّه
غفارى را مى توان نام برد كه زير شكنجه رژيم شاه جان داد، و حضرت آقاى
طالقانى را ذكر كرد كه هنوز در اسارت گاه رژيم زندانى است. در حال حاضر ده ها
هزار از مردم آزاده ايران، كه در بين آن ها عده زيادى از روحانيون هستند در
زندان به سر مى برند. آن گاه به قيام پانزده خرداد اشاره كرد، كه مرجع خمينى
عليه كاپيتولاسيون برخاست، و سخنرانى هاى جامع و تكان دهنده او، رژيم را به
وحشت انداخت. تظاهرات صدهزار نفرى مردم در ايام محرم، شاه را در معرض سقوط
قرار داد، رژيم شاه، حضرت آيت اللَّه خمينى را به زندان انداخت، و تظاهرات
مردم به درجه انفجار رسيد. ارتش شاه با فرمان آتش، به قصد كشت مردم را به
گلوله بست و بيش از پانزده هزار نفر به شهادت رسيدند.

آيت اللَّه خمينى بعد به تركيه تبعيد شد، و آن جا در معيت فرزند ارشدش
سيدمصطفى يك سال دربند بود، و بر اثر تظاهرات دانشجويان ايرانى در خارج و حتى
در تركيه، و فشار مجامع بين المللى، تركيه از قبول آيت اللَّه خمينى دربند
معذرت خواست و حضرت آيت اللَّه خمينى به نجف اشرف، عراق منتقل شدند، و از
آن جا مبارزات مردم ايران را ضدرژيم استبدادى شاه رهبرى مى كنند. مرجع خمينى
هم چنين مظهر مبارزه با صهيونيسم و اهداف فاشيستى اسرائيل در خاورميانه است و
هميشه مردم را در مبارزه عليه اسرائيل و دفاع از انقلاب فلسطين دعوت كرده
است.

استاد انيس در آخر سخنش به شهادت سيدمصطفى اشاره كرد، كه رژيم ايران براى
خاموش كردن اين مبارزه و ضربه به مرجع عالى قدر شيعه، دست به چنين عملى زده
است. و بدون شك، وجود چنين فرزند برومندى در كنار پدرى مبارز و تبعيدى، نعمتى
بزرگ بوده است و فقدانش ناراحت كننده است و سپس از خدا براى آيت اللَّه خمينى
صبر و سلامت مسئلت كرد، و پيروزى او را در مبارزات حق طلبانه اش خواستار شد.

آن گاه عريف احتفال، مجدداً عباراتى حماسه انگيز گفت و سخنران دوم، استاد
عبدالمجيد صالح را به منبر دعوت كرد. عبدالمجيد صالح، با عباراتى شيوا و
هيجان انگيز در فلسفه شهادت، سخن گفت و شهادت بزرگان شيعه، از حسين)ع( را تا
شهادت دكتر على شريعتى و شهادت سيدمصطفى خمينى همه را حلقه هايى از يك زنجير
طولانى تكامل و مبارزه در راه حق و عدالت به شمار آورد، آن گاه به جنوب لبنان
اشاره كرد و ظلم و جنايتى كه بر آن مى رود، هجوم اسرائيل، توطئه سياستمداران
و صدها هزار آواره بدبخت در آستانه زمستان، بى مسكن و بدون ابتدايى ترين
وسايل حيات، جنوب خون آلود، جنوب زجركشيده، جنوبى كه اكثريتشان را شيعه تشكيل
مى دهد و منطقه تاريخى جبل عامل در آن قرار دارد، جبل عاملى كه مهد علم و
تمدن شيعه بوده است، سرزمين ابوذر غفارى، سرزمين علماى بزرگ، خاك مقدسى كه
خون هاى زيادى را در سينه خود جاى داده است، سرزمينى كه هجرت نمى شناسد جز به
دو صورت:

1- هجرت به سوى خدا 2- هجرت به سوى شهادت!... از ايران تا نجف و جنوب لبنان
همه جا كربلاست، و از شهداى جنوب لبنان تا سيدمصطفى خمينى و دكتر على شريعتى
همه حلقه هاى يك زنجيرند... و بالاخره، سخنران، كلام خود را با فاتحه اى به
روح شهيد خاتمه داد. آن گاه عريف احتفال، ضمن توجه به درد و ستمى كه بر جنوب
مى رود، و تشويق مردم به مقاومت و مبارزه، سخنران سوم، شيخ محمد يعقوب را
معرفى كرد و شيخ در ميان هيجان بيش از حد مردم به منبر رفت.

شيخ محمديعقوب، بعد از سلام و صلوات و فاتحه، در بزرگداشت سيدمصطفى خمينى و
بخصوص مبارزات پى گير مرجع شيعه، حضرت آيت اللَّه خمينى مطالبى بيان داشت، و
نقش تاريخى رسالت و زنجير تكاملى مبارزه و شهادت را از اول تاريخ تا به امروز
تشريح كرد، و با ياد بزرگداشت دكتر على شريعتى و بعد سيدمصطفى خمينى، رابطه
بين مردم ايران و شيعيان لبنان را اعلام داشت.

سپس به جنوب خونين اشاره كرد، و به فداكارى شهادت فداييان امل در جنوب در
مقابل اسرائيل و كتائب، براى حفظ كرامت و شرف شيعه، و براى دفاع از جبل عامل،
ضدظلم و صهيونيسم و امپرياليسم...

آن گاه خطاب به مرجع خمينى گفت: از جنوب خونين، از ميان شيعيان فلك زده و
آواره، به تو كه مرجع شيعيان هستى خطاب مى كنم و طلب كمك مى نمايم كه سرنوشت
خونين اين مردم ستم كشيده را فراموش نكنى...

سخنرانى مفصل شيخ محمد يعقوب آن قدر هيجان آميز و حماسه انگيز بود كه
چندين بار جمعيت انبوه حسينيه به شدت ابراز احساسات كردند و حتى بى اختيار كف
زدند و گاه گاهى از گوشه و كنار فرياد اللَّه اكبر بلند مى شد و گروهى ديگر
سرودى هيجان انگيز مى خواندند، شور و هيجان همه شنوندگان را بى تاب كرده بود،
عده اى اشك مى ريختند، دسته اى كف مى زدند، گروهى فرياد مى كشيدند. سالن بزرگ
حسينيه مى لرزيد و در مردم حالتى به وجود آمده بود كه كاملاً بى سابقه بود.

سپس شيخ سلمان مجدداً قرآن خواند و جلسه تاريخى بزرگداشت شهيد سيدمصطفى خمينى
به پايان رسيد.

آن چه در اين احتفال بزرگ قابل ذكر است، آگاهى جوانان حركت محرومين از
رويدادهاى ايران و علاقه آن ها به سرنوشت مردم ستم ديده ايران و ابراز
هم دردى و هم بستگى مبارزاتى بين شيعيان لبنان و مردم ايران بود، و بخصوص
تجليل زايدالوصف از مرجع خمينىكه در لبنان ناشناخته بود و شناخت عمق تأثير
دكتر على شريعتى در افكار و قلوب جوانان روشنفكر و مسلمان لبنان. ژانويه 1978

خدايا، در دنياى انسان ها، آدمى بزرگ تر و كامل تر و بهتر از على)ع(
نمى شناسم، ولى حتى او را در مبارزات حيات پيروزى نبخشيدى و حكومت عدل و دادش
را زير تازيانه هاى ظلم، ستم و فساد معاويه خرد كردى، و اجازه ندادى كه نهال
عدل و آزادى و انسانيت بشكفد، و حكومت حق لااقل به دست على بر ظلمت كفر، جهل
و ظلم پيروز گردد... هيهات من چه مى گويم؟ چه انتظار بى جايى دارم؟ چه
آرزوهاى شگفت، چه ادعاهاى عجيب!

مگر محمد)ص( پيروز شد؟ با آن رسالت خدايى، با آن همه فداكارى ها و بعد از
آن همه مبارزات سخت و پيروزى هاى خيره كننده بالاخره به كجا رسيد؟ مگر نه
اين كه قلدران و ستمگران آمدند و به نام محمد)ص( حكومت هايى ظالمانه نظير
قيصر و كسرى به پا كردند، و بهترين و ارزنده ترين نمونه هاى مكتب محمد)ص( را
به خاك و خون كشيدند؟

حسين، سرور شهيدان، بهترين ميوه باغ رسالت و امامت، اين چنين ظالمانه به خاك
و خون غلطيد زيرا شخصيت پاك و انسانى او براى نظام جبار و فاسد و ظالم يزيد
قابل هضم نبود.

در طول تاريخ دراز و پردرد شيعه، مدام شاهد قربانى شدن بهترين ميوه هاى تكامل
و ارزنده ترين آزادمردان اجتماع بوده ايم.

و امروز نيز، صحنه پرشورى از نبرد حق و باطل در مقابل ما قرار دارد، كه
قهرمانان حق و عدالت در اين معركه خونين، فداكارى ها مى كنند و افتخارات
بزرگى كسب مى نمايند... اما

اما مى توان انتظار داشت كه ما پيروز شويم و هماى پيروزى بر ما سايه بيفكند،
و ديو ظلم و كفر به زانو درآيد، و عدل و عدالت بر اجتماع دامن بگسترد، و پرچم
پرافتخار على)ع( كه با خون پاك حسين)ع( رنگين شده است بر فراز تاريخ به
اهتزاز درآيد؟ هيهات!

من چنين اميدى ندارم، زيرا تاريخ و فلسفه و واقعيت غير از اين نشان مى دهد.
ما به پيش مى تازيم، تا عروس شهادت را در آغوش بگيريم نه به اميد آن كه پيروز
شويم.

ما مبارزه مى كنيم، تا در قربان گاه عشق، عالى ترين تجلى فداكارى و پرستش را
عملاً نشان دهيم نه آن كه دست آوردهاى مادى حيات، ما را فريفته باشد.

ما به سوى خدا مى رويم تا از همه فرآورده هاى مادى عالم بى نياز گرديم، نه
آن كه خدا را وسيله رسيدن به مصالح شخصى خود كنيم.

بنابراين در كشمكش زندگى، به سوى پيروزى چشم ندوخته ام و به هيچ كس اميدى
نداشته ام و هيچ گاه سعى نكرده ام كه پاكى و لطافت قلبى خود را، فداى پيروزى
و نجات كنم.

منى كه از همه چيز گذشته ام و حتى اميد خود را از پيروزى قطع كرده ام، ديگر
دليلى ندارد كه در برابر نظام ها و قدرت ها، فشارها، تهديدها و تطميع ها به
زانو درآيم، من از همه چيز آزاد شده ام و پاكى و لطافت خود را به هيچ چيز حتى
به نجات و پيروزى نمى فروشم.

خدايا، تو مرا در امتحانات زيادى پيروز كرده اى و موفقيت هاى درخشان
بخشيده اى و از بين اعداد كثيرى، مرا امتياز داده اى...

اما به ياد دارم كه قبل از امتحان، هميشه در ترس و وحشت غوطه خورده ام، حتى
در درس ها و امتحاناتى كه راستى قوى و برتر بوده ام و بدون شك بر ديگران
امتيازات زيادى داشته ام، اما حتى در آن امتحانات از ترس و وحشت خالى
نبوده ام، ترس از لغزش، وحشت از خطا، خوف از قضا و قدر و شانس بد. حتى به ياد
دارم در مواقعى كه، برترى و امتياز من حتمى و قطعى بود و انتظار پيروزى هاى
درخشانى را داشتم، در همان حال، بيش تر مى ترسيدم زيرا يك خطاى كوچك، باعث
سقوط من از اوج عظمت و امتيازات فكرى مى شد و سخت ناراحت كننده و كشنده و
براى من غيرقابل تحمل... و همين ترس و وحشت، پيروزى بعدى را مطبوع و لذت بخش
مى كرد. در معركه زندگى نيز، به امتحانات بسيار سختى برخورد كردم، كه از ترس
فارغ نبود و در اكثر آن ها پيروزى هاى درخشانى كسب كردم، و به نظر من
سخت ترين امتحان زندگى من، دوره دو ساله جنگ(91) و بزرگ ترين پيروزى من
پايدارى و ثبوت من در راه حق و تحمل همه رنج ها و شكنجه ها، خطرها و پيروزشدن
بر همه موانع شر و فساد، ظلم و كفر و جهل بود. اين امتحان سخت با پيروزى من
به پايان رسيد، درحالى كه هيچ گاه بر پيروزى خود اميدى نداشتم، و حتى لحظه اى
به حيات خود مطمئن نبودم... اما اكنون مى ترسم كه خداى بزرگ، مرا براى امتحان
بزرگ ترى آماده مى كند، تا اگر ريشه غرورى، در وجود سوخته ام سبز شده است
بسوزد، و يا اگر ذره اى خودخواهى آسمان روح فداكارم را مكدر كرده است صاف
گردد، و يا اگر خواهشى زمينى، مادون عشق و پرستش در دلم موج مى زند، به كلى
نابود شود...

من از اين امتحان سخت خدايى مى ترسم، از لغزش، خطا و تقصير مى ترسم، از قضا و
قدر مى ترسم و به خدا پناه مى برم. خدايا من چه هستم؟ من كيستم؟ من چرا
آمده ام؟ چرا زنده ام؟ از حيات چه مى خواهم؟ درويشى شوريده، دل سوخته،
دل شكسته، نااميد از دنيا، تنها و تنها و تنها آن جا كه خطر مرگ همچون باران
مى بارد، به استقبال مرگ مى روم، در درياى مرگ شنا مى كنم، و به اميد شهادت
لحظه شمارى مى نمايم.

آن جا كه افتخارات را تقسيم مى كنند، آن جا كه مصالح و منافع مطرح مى شود،
آن جا كه همه رقصان و پاى كوبان، پيروزى را جشن مى گيرند، من حضور ندارم، يكه
و تنها به گوشه اى مى خزم و با خداى خود و اشك، خلوت مى كنم، نه انتظارى به
پيروزى دارم، نه اميدى به عطاها و بخشش ها، منفعت ها و مصلحت ها، و نه ترسى
از مرگ و شكست و نه ناراحتى از بدنامى و هجوم و تهمت و دروغ...

زندگى در نظرم مسخره مى آيد، چه پيروزى هايش و چه شكست هايش، چه حياتش و چه
مماتش! چه ناراحتى هايش و چه دلخوشى هايش! چه اميد بستن به آرزوها و چه ترس
از قضا و قدر... همه و همه در نظرم مسخره مى آيد به هيچ چيز و هيچ كس دلخوشى
ندارم، از هيچ چيز و هيچ كس اميد و انتظارى ندارم، از هيچ چيز و هيچ كس وحشتى
ندارم. فقط به خاطر وظيفه برمى خيزم، به خاطر وظيفه غذا مى خورم، به خاطر
وظيفه مى خوابم، به خاطر وظيفه مى جنگم، به خاطر وظيفه مبارزه مى كنم، به
خاطر وظيفه حرف مى زنم، به خاطر وظيفه زندگى مى كنم... والّا حيات بر من سخت
سنگين و غيرقابل تحمل بوده است.

شايد من مرده ام، روح كشته ام، سنگ و جامدم، از حيات و ممات دست شسته ام و
فقط به خاطر وظيفه متحركم.

/ 53