4 فوريه 1978 - خدا بود و دیگر هیچ نبود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدا بود و دیگر هیچ نبود - نسخه متنی

مصطفی چمران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 فوريه 1978

از ته دل فرياد مى زنم، ولى كسى فرياد مرا نمى شنود. دنيا را به مبارزه
مى طلبم و يك تنه به جنگ عالم مى روم، وجود خود را به آتش مى كشم. خون خود را
بر زمين مى ريزم تا شايد كسى به هوش آيد، تا مگر وجدانى بيدار شود، يا گوش
ضميرى فرياد استغاثه مرا بشنود. ولى افسوس كه مصالح مادى، و حب حيات و منافع
شخصى همه را به زنجير كشيده است. جبر تاريخ، همه را اسير و زبون نموده است.
دلداده اى مى خواهم كه بر همه هستى قلم سرخ بكشد، و از همه زنجيرها و اسارت
محاسبه ها و ترس ها و علايق دنيوى آزاد گردد، يكپارچه آتش شود، عشق شود،
فرياد شود، مبارزه شود، شمشير شود، برنده شود، شير شود و در كام شهادت فرو
رود، و پرچم خونين سعادت انسان اسير را، از نسلى به نسل ديگر ارمغان دهد.

من بيگانه ام، همه مردم مرا عجيب مى يابند، افكار مرا، عشق سوزان مرا،
فداكارى مرا، گذشت مرا، صبر و تحمل مرا، درد و غم مرا، شجاعت مرا، و به خطر
رفتن مرا عجيب مى يابند، با خود مى گويند راستى كه فلانى آدم عجيبى است راستى
كه از ما بيگانه و اجنبى است! و فكر مى كنند كه اين خاصيت ها نتيجه
بيگانه بودن است و كم و بيش انتظار دارند كه هر اجنبى ديگرى داراى چنين خواصى
باشد و خدا را تسبيح مى كنند كه اين چنين آدم هاى غيرطبيعى و عجيب خلق كرده
است.

راستى كه من، از همه چيز و همه كس بيگانه ام، عاجز و دردمند، سر به جيب تفكر
فرو مى برم، و از همه دنيا مى گريزم و با شتاب تمام، به اقصى نقطه وجود پناه
مى برم كه انيس ديگرى جز قلب شكسته ام نداشته باشم، جز ضربان قلبم چيزى
نشنوم، و آه سوزان مرا جز قلب من جواب نگويد و فرياد عصيان من جز بر قلبم
منعكس نشود.

8 فوريه 1978

خدايا با يك دنيا آرزو قدم به اين سرزمين گذاشتم، آرزوهاى پاك، آرزوهاى مقدس،
آرزوهاى خدايى كه هيچ رنگى از خودخواهى و كوته نظرى نداشت. آرزو داشتم كه در
راه انقلاب فلسطين جانفشانى كنم، و جان خود را وثيقه آزادى فلسطين قرار دهم.

آرزو داشتم كه با پاى پياده به قدس سفر كنم و آن جا خداى بزرگ را سجده كرده و
از لطف و رحمتش سپاسگزارى كنم.

آرزو داشتم كه در راه عدل و عدالت مبارزه كنم و يار و ياور محرومين و
بينوايان و دل شكستگان باشم.

/ 53