يادداشت هاى ايران - خدا بود و دیگر هیچ نبود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدا بود و دیگر هیچ نبود - نسخه متنی

مصطفی چمران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يادداشت هاى ايران

28 بهمن 1357

اى مادر هنگامى كه فرودگاه تهران را ترك مى گفتم تو حاضر شدى و هنگام
خداحافظى گفتى »اى مصطفى، من تو را بزرگ كردم، با جان و شيره خود تو را پرورش
دادم و اكنون كه مى روى از تو هيچ نمى خواهم و هيچ انتظارى از تو ندارم، فقط
يك وصيت مى كنم و آن اين كه خداى بزرگ را فراموش نكنى.

اى مادر، بعد از بيست و دو سال به ميهن عزيز خود بازمى گردم و به تو اطمينان
مى دهم كه در اين مدت دراز حتى يك لحظه خدا را فراموش نكردم، عشق او آن قدر
با تار و پود وجودم آميخته بود كه يك لحظه حيات من بدون حضور او ميسّر نبود.

خوشحالم اى مادر، نه فقط به خاطر اين كه بعد از اين هجرت دراز به آغوش وطن
برمى گردم بلكه به اين جهت كه بزرگ ترين طاغوت زمان شكسته شده و ريشه ظلم و
فساد برافتاده و نسيم آزادى و استقلال مى وزد.(101(

/ 53