9 دسامبر 1971 - خدا بود و دیگر هیچ نبود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدا بود و دیگر هیچ نبود - نسخه متنی

مصطفی چمران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

9 دسامبر 1971

چند روزى است كه در مرزهاى جنوب خبرى نيست... قبل از آن صداى انفجار هميشه
به گوش مى رسيد و معلوم بود كه اسرائيليان با توپ و هواپيما دهكده ها يا
پايگاه هاى فداييان را مى كوبند. صداى انفجار از چند كيلومترى به خوبى به گوش
مى رسيد و در و ديوار مدرسه را مى لرزاند و هر چند روزى يكى از شهدا را از
مرز مى آوردند و با مراسم مخصوص به خاك مى سپردند... مراسم دفن شهدا ديدنى
است. زنان مرثيه مى خوانند، مردان سرود يا قرآن و فداييان به آسمان شليك
مى كنند. صدها نفر از فداييان فلسطينى و مردان و زنان و كودكان و بازماندگان
شهدا رژه مى روند و اين مراسم سوزناك و تهييج آميز حتى در زير باران هاى شديد
نيز ادامه پيدا مى كند.

متأسفانه وضع فداييان در حال حاضر به هيچ وجه خوب نيست و از هر طرف بر آن ها
فشار مى آيد. پس از كشت و كشتارهاى اردن اكنون نوبت به لبنان رسيده است. از
هر طرف فشار مى آيد كه حكومت لبنان نيز به فداييان بتازد. فداييان نيز اين را
مى دانند و به هيچ وجه بهانه نمى دهند. دولت به دنبال بهانه است و ما از اين
جهت بسيار ناراحتيم. شايد فقط خداى بزرگ قادر باشد از اين فاجعه هاى دردناك
جلوگيرى كند.

در اين حوالى در هر چيزى »شدت« وجود دارد... آن ها كه تنبل هستند به شدت
تنبلى مى كنند و وقتى به همديگر غضب مى كنند به شدت عصبانى و غضبناك مى شوند.
وقتى دوست مى شوند به شدت عشق و علاقه مى ورزند و وقتى نفرت زده مى شوند
به شدت دشمنى و نفرت مى ورزند. در شادى و قهقهه آن ها شدت وجود دارد. در گريه
و دردشان نيز شدت مشاهده مى شود. وقتى نعره مى زنند شدت نعره شان آدمى را
مى لرزاند و وقتى مهمان نوازى مى كنند خشوع و محبتشان آدمى را آب مى كند...
خلاصه بگويم زندگى در اينجا شدّت و حدّت دارد. زندگى ساده اى نيست... عمر بر
آدمى زياد مى گذرد. يعنى يك جوان بيست ساله به اندازه مرد چهل ساله امريكايى
خشم، عشق، كينه و زخم معده گرفته است. زخم معده در اين حوالى زياد است؛ زيرا
احساسات تند و تيز، آدم را سالم باقى نمى گذارد. با عده زيادى از جوانان و
دانشجويان عرب صحبت مى كردم، مسئله سن مطرح شد. جوان بيست ساله، تقريباً سى
تا سى وپنج ساله به نظر مى رسد. اين سؤال مطرح شد كه چرا اين جوانان اين قدر
زود پير مى شوند؟ جواب ها زياد بود... يكى از جواب ها به نظر من وجود احساسات
و شدت احساسات بود. يعنى همه چيزشان شدت دارد. لذا عمر هم شدت دارد و زندگى
هم شدت دارد. در عرض يك سال آدمى به اندازه ده سال زندگى مى كند، بنابراين
زودتر هم شكسته مى شود. جريان عمر در امريكا ملايم و آرام است ولى در اين
حوالى طوفانى و گردابى است. در هر روز زندگى طوفانى وجود دارد و در هر قدم،
گردابى است در كارها. قانون و عقل هم كم تر دخالت دارند، زيرا سرنوشت به دست
طوفان و در دامان گرداب معيّن مى شود. دنيا، دنياى قهر و كينه است، يك واقعه
كوچك، ممكن است زندگى شما را كاملاً زير و رو كند و يا يك تصادف ناچيز، هستى
شما را به باد دهد.

فراز و نشيب زندگى را، شنيده بودم ولى تا اين حد را تجربه نكرده بودم. در عرض
سه ماهى كه در اين حوالى هستم، بيش تر از چندين سال پير شده ام. وقتى از
امريكا خارج شدم موى سفيد در صورتم نبود، ولى اكنون فراوان است! وزنم آن قدر
كم شده كه تمام لباس ها برايم گشاد شده. بعضى از شلوارهايم آن قدر تنگ بود كه
هرگز در امريكا نپوشيدم ولى حتى آن ها الان خيلى گشاد و بزرگ به نظر
مى رسند... با اين همه صبر و تحملى كه داشته و دارم، هيچ بعيد نمى دانم كه
زخم معده گرفته باشم! زيرا اغلب اوقات، در آتش قهر و عصبانيت مى سوزم و خود
را مى خورم. جنگ اعصاب در اينجا امرى طبيعى است و كسانى كه به آن خو نگرفته
باشند در معرض خطرند... راستى، آدمى از دور خيلى حرف ها مى زند و خيلى ادعاها
مى كند ولى در بوته آزمايش، خميره ها معلوم مى گردد. به نظر من جنگ با
اسرائيل براى اعراب چندان مشكل نيست... مشكلات واقعى آنان به مراتب از جنگ با
اسرائيل مشكل تر است. البته ممكن است در حين جنگ، مشكلات اساسى را نيز كم كم
حل كرد، ولى بايد دانست كه اسرائيل خود زاييده آن مشكلات واقعى و اساسى بوده
است و اين مشكلات به مراتب بيش تر از چيزى است كه از خارج فكر مى كرديم.

/ 53