1976 - خدا بود و دیگر هیچ نبود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدا بود و دیگر هیچ نبود - نسخه متنی

مصطفی چمران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1976

من با ايمان به انقلاب، قدم به اين راه گذاشته ام و همه روزه در معرض مرگ و
نيستى قرار گرفته ام. ولى براساس ايمان به هدف و آزادى فلسطين، از مرگ
نهراسيده ام و همه خطرات را با آغوش باز استقبال كرده ام. امروز، ايمان من به
اين انقلابيون از بين رفته است، قلبم راضى نيست، قناعتى ندارم. خصوصيات
انقلابى را در اينان نمى يابم و فكر نمى كنم كه اينان قصد آزادكردن فلسطين را
داشته باشند و هرچه سعى مى كنم كه خود را راضى نمايم و قلبم را قانع كنم كه
مقاومت فلسطينى همان »شعله مقدسى است كه براى آزادى انسان ها بايد نگاهش داشت
و با قلب، جان و روح خود بايد از آن محافظت كرد...«(19)

ولى متأسفانه قادر نمى شوم خود را راضى كنم يا اقلاً خود را گول بزنم و در
تخيلات شيرين انقلابى همچنان سير كنم و شربت شيرين شهادت را آرزو نمايم...

در مقابل مى بينم كه اينان با زور مى خواهند مرا راضى كنند و به قلبم قناعت
بپاشند و روح آشفته ام را تسكين دهند ولى قادر نيستند، زيرا، قناعت قلبى و
ايمان زائيده زور نيست...

در عين حال، نمى توانم نه خود را گول بزنم و نه ناراحتى قلبى خود را كتمان
كنم... به من ايراد مى گيرند كه چگونه جرأت مى كنى در سرزمين مقاومت زندگى
كنى و ايمان به ايشان نداشته باشى و هنوز زنده باشى؟ ايرادكنندگان، دوستان
مصلحى هستند كه فقط حقايق موجود را گوشزد مى كنند... ولى من، منى كه با حيات
خود، انقلاب را خريده ام هميشه حيات را در كف دست تقديم داشته ام، ديگر
نمى ترسم كه زورگويى حيات مرا بستاند، كسى نمى تواند با ترس از مرگ، مرا به
زانو درآورد و راه غلطى را بر من تحميل كند. انقلاب، مرا آزاده كرده است و
آزادى خود را به هيچ چيز حتى به حيات خود نمى فروشم.

/ 53