8 فوريه 1978 - خدا بود و دیگر هیچ نبود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدا بود و دیگر هیچ نبود - نسخه متنی

مصطفی چمران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

8 فوريه 1978

خدايا با يك دنيا آرزو قدم به اين سرزمين گذاشتم، آرزوهاى پاك، آرزوهاى مقدس،
آرزوهاى خدايى كه هيچ رنگى از خودخواهى و كوته نظرى نداشت. آرزو داشتم كه در
راه انقلاب فلسطين جانفشانى كنم، و جان خود را وثيقه آزادى فلسطين قرار دهم.

آرزو داشتم كه با پاى پياده به قدس سفر كنم و آن جا خداى بزرگ را سجده كرده و
از لطف و رحمتش سپاسگزارى كنم.

آرزو داشتم كه در راه عدل و عدالت مبارزه كنم و يار و ياور محرومين و
بينوايان و دل شكستگان باشم.

آرزو داشتم كه پرچم على را بر فرق زمين بكوبم، پرده هاى چركين و سياه تهمت و
حسد، حقد و دروغ، كينه و تزوير را كه ستمگران تاريخ بر روى على كشيده اند
پاره كنم و وجود پاك و درخشانش را با افتخار و عشق به تشنگان حقيقت و عدالت
بنمايانم و انسانيت را در راه كمال، به دور شمع وجودش جمع كنم، و در برخورد
با مشكلات سخت و طاقت فرسا، در حياتى كه سراسرش امتحان و غم، درد و مصيبت است
از اراده بلندش طلب همت نمايم، و در روز قيامت، آن جا كه دستم از همه چيز
كوتاه است براى اثبات صدق و عشق و ايمان خود، على را به درگاه خدا به شفاعت
آورم.

آرزو داشتم كه در معركه هاى سخت و طوفان زاى حوادث، در نبرد مرگ و زندگى بين
حق و باطل، پرچم خونين حسين را به دوش بكشم و با فداكردن هستى خود يك حلقه به
زنجير دراز شهداى راه حق بيفزايم و انسانيت را يك قدم به كمال نزديك تر كنم.

آرزو داشتم كه مدينه فاضله اى به وجود آورم كه بر آن عدالت سايه افكند، چشمه
عشق و محبت، سرزمين سينه هاى پاك انسان ها را آبيارى كند، حقد و حسد، تهمت و
كفر، جهل و ظلم از زمين رخت بربندد.

چه زيباست توكل به خداكردن و در ميان طوفان ها با اطمينان قلب پرواز نمودن و
در عمق گرداب هاى خطرناك عاشقانه غوطه خوردن، و در معركه حيات و ممات بى پروا
به آغوش شهادت رفتن و در قربان گاه عشق همه وجود خود را به قربانى خدا دادن،
و از همه چيز خود گذشتن و به آزادى مطلق رسيدن.

چه زيباست در راه معشوق، تحمل درد و رنج كردن، زير سنگ هاى آسياب حيات
خردشدن، در درياى غم فرورفتن، به خاطر حق متهم شدن، و نفرين و لعنت شنيدن، و
از همه جا رانده و از همه كس مطرود شدن.

چه زيباست كه به ارزش هاى خدايى ملتزم ماندن و به خاطر خدا رنج بردن و به
خاطر حق پافشارى كردن و زيان ديدن، و از همه چيز خود صرف نظر كردن و فقط و
فقط به خدا انديشيدن و به سوى خدا رفتن.

چه زيباست شمع شدن و سوختن و راه را روشن كردن و كفر و جهل را به مبارزه
طلبيدن و هيولاى ظلمت را به زانو درآوردن و وجود خود را شرط اساسى براى
پيروزى نور بر ظلمت كردن.

چه زيباست كه فقط با خداماندن و از همه عالم بريدن، مطرود همه مردم شدن،
به كلى تنهاماندن و هيچ پناه گاهى جز خدانداشتن و به كلى از همه جا و همه كس
نااميد شدن و هيچ اميدى و آرزويى و روزنه نورى جز خدا نداشتن.

چه زيباست مرگ را در آغوش كشيدن و به ملاقات خدا شتافتن، و بر همه مظاهر وجود
مسلط شدن، و بر همه عالم و قوانين دنيا حكومت كردن و جبر تاريخ را به خاك
كشيدن، و مسير تاريخ را دگرگون كردن، و شيطان قوى پنجه و سخت جان را شكست
دادن، و زيبايى انسان را در بزرگ ترين تجلى تكاملى خود نشان دادن.

خدايا، زندگى طوفانى ما را چه كسى مى داند؟ و لحظات سنگين و خطير و مرگبار ما
را چه كسى احساس مى كند؟ هر لحظه موجوديت ما در خطر نيستى و زوال است، هر روز
خبرى وحشت انگيز و رقت بار فرا مى رسد، از هر طرف توطئه اى و دسيسه اى عليه
ما در جريان است. از هر گوشه و كنارى اتهام و تهمت و خدعه و تزوير ديده
مى شود، افق تاريك، آينده مبهم و اميدها قطع شده است، از هيچ كس و هيچ جا
انتظار كمك نمى رود، دوستان ما را ترك كرده، دسته دسته براى كار و رفع معاش
به كشورهاى خارجى پناه مى برند، محافظه كاران سجاده خود را برگرفته به گوشه
مسجد خزيده اند و براى تبرئه خود و توجيه فرار از مبارزه، عذرهاى بدتر از
گناه مى آورند، فداييان از جان گذشته ما نيز خسته و گرسنه و درمانده و پژمرده
و مأيوس شده اند و از هر طرف مورد هجوم و تهمت و خطر و مرگ و نابودى قرار
گرفته اند... راستى چه ظلم بزرگى! چه جنايت عظيمى! چه سرنوشت دردناكى! چه
آينده مبهم و تاريكى! آرزويى در ميان غلغله مبارزات متولد شد و با خون شهدا
آبيارى گرديد و گاه گاهى نسيم اميد بر آن وزيد و عطر سعادت و پيروزى از آن به
مشام رسيد... اما تاريخ نشان مى دهد كه، سرنوشت دردناك 1400 ساله شيعه محال
است كه تغيير پيدا كند و مسير جديدى بيافريند، قضا و قدر، امر داده است كه
شيعه، هميشه در مبارزه دائم ضدظلم و ستم، زير چرخ دنده هاى نظام هاى شيطانى
خرد شود، در آتش حقد و كينه، نفرت و انتقام، اكثريت جاهل و مغرض و مصلحت طلب
بسوزد، در طوفانى از سختى و اتهام، خطر و تهمت و ظلم و يأس گرفتار شود، در
گردابى از بلا و مصيبت، شكست و درد، رنج و غم اسير گردد و هيچ راه نجاتى براى
او جز شهادت باقى نماند و هيچ آرزويى جز لقاء پروردگار در دل آن ها نروييد و
هيچ انتظارى جز درد، غم و مصيبت، دل هاى پژمرده آن ها را پر نكند.

/ 53