پيش از اين گفتيم كه منشا شبهه تحريف , پاره اى روايات شاذ اهل سنت بوده كه برخى كم خردان يا بيماردلان آن را حكايت كرده و ظاهربينان اهل سنت (حشويه ) بر آن اعتماد نموده اند, همانان كه بى پروا و بدون تدبر, همه روايات را نقل مى كنند, هرچند با اصول شريعت و مبانى اسلام مخالف و نـاسـازگـار بـاشد, چراكه تمام همتشان را صرف ضخيم كردن حجم كتابها مى كنند و لذا, كارى نـدارند كه محتوا چيست و از چه كسانى نقل مى كنند و به چه منابعى استناد مى كنند .درنتيجه , كوركورانه چاق و لاغر, سست و قوى و راست و دروغ را به هم مى آميزند.ابـن جوزى مى گويد: بيشتر محدثان , حريص و آزمندند, چراكه عادت دارند بازار حديث خودشان را ـهـرچـنـد با سخنان باطل و بيهوده ـ گرم كنند و اين كار, بسيار زشت و ناپسند است .چون به سند صحيح از پيامبر (ص) روايت شده كه : هركس حديثى از قول من روايت كند با اين كه مى داند دروغ است خود او نيز يكى از دروغگويان خواهدبود ((269)) .شـيـخ ابـوجـعفر طوسى در ذيل آيه 24 سوره محمد# ((270)) مى نويسد: اين آيه , گفتار نادانان اهل حـديـث را بـاطـل مى سازد, چراكه آنها مى گويند: شايسته است احاديث را همان گونه كه به ما رسيده روايت كنيم هرچند معناى درستى نداشته باشد ((271)) .آرى ! حـشـويـه بـا اين شيوه مبتذل , چنته هاى خود را از احاديث پراكنده و روايات دور از واقعيت پركرده , راه را براى رونق يافتن اسرائيليات و انتشار افسانه هاى دروغين هموار ساخته اند .به همين دليل , كتابهاى حديث و تفسير ـبى جهت ـ حجيم و قطور شده و بسيارى از آن مطالب , به كتابهاى تاريخ نيز راه يافته است .و بـديـن تـرتـيـب , در لابه لاى متاع كم ارزش حشويه , توده اى از اخبار تحريف انباشته شده كه در مجموعه هاى بزرگ حديثى اهل سنت ـمثل صحاح سته و جز آن ـ منعكس شده است .امـا ايـن مـشـكـل نـزد شـيعيان جايى ندارد, چون اين روايات ضعيف و بى ارزش را به كلى مردود مى دانند, چراكه نه سند درستى دارند و نه محتوايشان با اصول مذهب سازگار است .ايـنك نمونه هايى از احاديث تحريف را كه حشويه نقل نموده و نويسندگان كتابهاى حديثى آن را ضبط كرده اند يادآور شده , به دنبال هريك توضيح لازم را ارائه خواهيم داد.1ـ آيه رجم ! عـمـربـن خطاب همواره مى پنداشت حكم سنگساركردن زانى محصن , يك آيه قرآن بوده كه در زمان پيامبر (ص) تلاوت مى شد, ولى پس از آن ـبدون دليل شناخته شده اى ـ فراموش گرديد.بـخـارى و مـسـلم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : عمر پس از آخرين حج خود, خطبه اى ايـرادكـرد و در ضـمـن آن گـفـت : از جـمله آياتى كه خداوند نازل كرد آيه رجم بود كه ما آن را تـلاوت كـرده , فـهـميده و به خاطر سپرديم .به همين دليل پيامبر خدا (ص) رجم كرد و ما نيز بعد از او رجـم كرديم .من بيم دارم زمانى دراز بگذرد و گوينده اى بگويد: به خدا سوگند ما آيه رجم را در كـتـاب خـدا نـيـافـتـيـم .درنـتـيـجه ـبه دليل عمل نكردن به فريضه اى كه خداوند نازل كرده ـ گـمراه كردند .[همه بدانيد] سنگسارنمودن در كتاب خدا, حق و كيفر زناكار محصن است ـخواه مرد باشد يا زن ـ در صورتى كه بينه عليه او اقامه شود يا باردار باشد و يا خودش اقراركند ((272)) .در مـوطـا مـالك مى خوانيم : عمر هنگام بازگشت از حج , گفت : اگر مردم نمى گفتند عمر به كـتـاب خداوند متعال افزود, اين آيه را مى نوشتم ((273)) : والشيخ والشيخة ـاذا زنياـ فارجموهما البتة, هرگاه پيرمرد و پيرزن زناكردند, البته آنها را سنگساركنيد زيرا ما آن را قرائت كرديم .خيلى جالب است هنگامى كه در زمان ابوبكر براى اولين بار قرآن را جمع و تدوين مى كردند, عمر آيـه رجم را ارائه داد, كسى از او نپذيرفت و زيدبن ثابت از او دو شاهد خواست كه گواهى دهند آن عبارت , آيه قرآن است , ولى عمر كسى را پيدانكرد ((274)) .بـاز هـم ايـن تخيل از سرش بيرون نرفت و در هر فرصتى به آن اشاره مى كرد تا اين كه در واپسين روزهاى عمرش آشكارا آن را اعلام نمود.ناگفته نماند كه حكم رجم , مخصوص زن و مرد محصن است ـخواه پير باشند يا جوان ـ لذا مالك شيخ و شيخه را به زن و مرد بيوه و ازدواج كرده تفسيرنمود.احـتـمـال قـوى مـى رود كه عمر حكم رجم را از پيامبر (ص) شنيده , ولى پنداشته كه آيه قرآن است و اين گونه اشتباهات از او خيلى بعيد نيست .