عـمـده استدلال جزائرى , پاره اى روايات است كه به پندار خودش متواتر بوده و مدعايش را اثبات مـى كـنـد .مـا بـه زودى ايـن روايـات را مـورد بحث قرارمى دهيم تا بى پايگى و سستى استدلال اخـبـارى هـا به آن روشن شود, زيرا رواياتى كه بر تحريف دلالت دارند سند درستى ندارند تا ارزش استدلال داشته باشند و برخى ديگر كه سند صحيح دارند ارتباطى با تحريف ندارند .ديگر ادله آنها نيز همين گونه بى اساس است .الـف ) حـديثى كه گوياى ساقطشدن يك سوم قرآن از آيه سوم سوره نساء مى باشد, فقط نويسنده احتجاج آن را به طور مرسل نقل كرده است ((382)) , چنان كه شيوه اش در اين كتاب , نقل روايات مـرسـل و مـجـهول مى باشد .به همين دليل , كتاب احتجاج قابل اعتماد نيست و اصحاب ما به آن اعتماد نكرده اند, حتى سيدهاشم بحرانى (متوفاى 1107هـ .ق ) بـه آن تـوجهى ننموده و آن روايت را در تفسير برهان نقل نكرده , با اين كه هدفش از نگارش اين تفسير, جمع آورى رواياتى بوده كه درباره آيات قرآن رسيده است .هـمـچـنـين عياشى (متوفاى 320هـ .ق ) و قمى (متوفاى 329هـ .ق .) و ديگران كه تفسير روايى نوشته اند, اين روايت را ذكر نكرده اند.تـازه , نويسنده اين كتاب هم ناشناخته است , فقط طبرسى بوده و سيد بحرالعلوم شش نفر از افراد سـرشـناس را برشمرده كه احتمال دارد نويسنده كتاب باشند ((383)) و شايد هم شخص ديگرى بوده از اهالى طبرستان (مازندران ) يا تفرش , همان طور كه محققان يادآورى نموده اند ((384)) .علاوه بر آن , محتواى حديث آن قدر از واقعيت به دور است كه نه عقل رشيد و نه شرع حنيف آن را نـمى پذيرد .طبق اين حديث بين عدالت درباره يتيمان و بين ازدواج با زنان بيش از يك سوم قرآن از خـطـابـهـا و داسـتانها بوده است , يعنى اين مقدار خيلى زياد (نزديك به دوهزار آيه ) به صورت خـطـابـهاى قرآنى و داستانها در ضمن آيه سوم سوره نساء بوده كه منافقان آن را حذف كرده اند! براى چه ؟ وى مـى نـويـسـد: اگـر هـمه آنچه را كه از قرآن ساقطشده و تحريف و تبديل يافته برايت بازگو مـى كـردم , سـخـن بـه درازا كـشـيـده و آنـچـه را ـبـه حـكـم تـقـيه ـ بايد پنهان بداريم آشكار مى گشت ((385)) .در چند صفحه قبل مى نويسد: اكنون تقيه بر همگان واجب است , لذا جايزنيست كسانى كه قرآن را تـبـديـل كرده يا از پيش خود چيزهايى بر آن افزوده اند نام ببريم , چون اين افشاگرى باعث تقويت دلايـل اهل تعطيل و كفر و صاحبان مذاهب منحرف مى گردد . پس به همين اكتفاكن كه وظيفه تقيه , اجازه نمى دهد حقيقت را بيش از اين بشكافيم ((386)) .تـنـاقـض را بـبـيـنـيـد! چگونه تقيه , او را از افشاگرى بازمى دارد با اين كه پيش چشم زنديقها و بهانه جويان , اين گونه حريم مقدس قرآن را مورد تعرض قرار داده است .از ايـنـهـا كـه بـگـذريـم , سـبك اين حديث اصلا هيچ شباهتى به اسلوبهاى زيبا و رساى سخنان اميرالمومنين (ع) ندارد كه برترين سخن , پس از كلام موجز و معجزه آساى خداوند است .بـه نـظـر مـى رسد كه اين حديث ـبا همه درازى و شاخ و برگهايش ـ ساخته و پرداخته بعضى از مجادله كنندگان علم كلام باشد كه در مقابل زنديقان ـكه به سبك قرآن خرده گرفته اندـ به آن مـتـوسـل شـده , طـبـق معلومات ذهنى و نظريه خاص خودش , به آن پاسخ گفته و در يك تعبير عـوامـانه آن را به امام (ع) نسبت داده است .نشانه اش اين است كه در اين روايت پاره اى اصطلاحات به كاررفته كه در زمان امامان للّه متداول نبوده , بلكه مربوط به عصرهاى بعد از آنان مى باشد, مانند تـعـبـيـر بـقـيـةاللّه دربـاره امـام مهدى منتظر(عج ) و تعبير فعل ماضى و مستقبل ((387)) كه از اصطلاحات نحويين است .ب ) حـديـث كـنتم خير /ائمة /, شما بهترين /پيشوايان / بوديد را قمى با سندروايت كرده و در تفسير عـياشى ـ با كمى تفاوت ـ بطور مرسل نقل شده كه امام صادق (ع) گفت : اين گونه نازل شده است و اين جمله دو احتمال دارد:اول : ايـن قـرائت صـحـيـح اسـت , چراكه در مرسله عياشى مى گويد: در قرائت على (ع) اين طور بـود ((388)) و پـوشـيـده نـيـسـت كـه مـسـالـه اخـتـلاف قـرائتـهـا ارتباطى با مساله تحريف نـدارد ((389)) .ايـن مـطلب هم مسلم است كه هيچ بخشى از قرآن ـنه آيه ها و نه سوره هايش ـ را نمى توان با خبر واحد اثبات نمود, هرچند سندش صحيح باشد.