مصونیت قرآن از تحریف نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بـه هرحال , اين حديث , سند خوبى ندارد .حاكم مى گويد: اين حديثى است بسيار ناآشنا و غريب و در ايـن كـتـابـم از شـهر به جز همين يك روايت , حديثى نقل نكرده ام و شيخين هم به حديث او احتجاج نمى كردند ((315)) .ابن حجر هم مى گويد: وى راستگوست , ولى احاديث مرسل زياد نقل مى كند و در اوهام و تخيلات غوطه ور است ((316)) .15ـ تبديل يك حرف ! بـه گـمـان عـبداللّه بن عمر پيامبر (ص) اين گونه مى خوانده است : فطلقوهن / من قبل/ عدتهن ((317)) و قرائت مشهور چنين مى باشد: فطلقوهن لعدتهن, ((318)) پس آنها را براى عده طلاق گوييد .لام در ايـن جا براى آمادگى و تمهيد است , يعنى بايد طلاق در هنگامى صورت گيرد كه زن بتواند براى آن عده نگهدارد .پس بايد طلاق در طهرى واقع شود كه آميزش در آن انجام نشده باشد ـدرنتيجه , پس از دوبار حيض ديدن بعد از طلاق , عده اش پايان مى پذيرد.اگـر ايـن روايـت درست باشد, پيامبر (ص) مى خواسته لام را تفسيركند, ولى ابن عمر پنداشته , قرآن را قرائت مى كند.16ـ اجتهاد نابجا! [بـه بـرخـى بزرگان نيز نسبتهاى ناروايى داده اند از جمله ] به ابن عباس نسبت داده شده كه ـبه گـمان اوـ آيه لاتدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا وتسلموا على اهلها ((319)) در اصل حتى /تستاذنوا/ وتسلموا على اهلها بوده و بر اثر اشتباه كاتب اين تغيير پيش آمده است .طبرى اين روايت را نقل كرده و حاكم ـبه تاييد شيخين ـ آن را صحيح دانسته است ((320)) .بـه گـمـان جـاعـل ايـن حـديـث , شـرط داخل شدن اجازه گرفتن است نه آشناشدن كه پس از داخـل شـدن حـاصل مى گردد, ولى تعبير استيناس نكته اى دقيق دربردارد كه استيذان فاقد آن است و آن اين كه شخصى كه اجازه مى گيرد, هرگاه باخرسندى و خوشايند اهل خانه مواجه نشد درسـت نـيـست واردشود هرچند به ظاهر اجازه دهند, چه بسا از روى شرم و حيا اجازه داده باشند, ولـى چـنانچه رضايت خاطر و طيب نفس آنان را احساس نمود به سلامتى و با خاطرى آسوده وارد مى شود.ايـن مـطـالـب , بـر دانـشـمـند زبردستى مثل ابن عباس ـكه به ريزه كارى ها و رموز سخن كاملا آشناست ـ مخفى نمى ماند.همچنين نسبت داده اند كه ـبه پندار اوـ آيه وقضى ربك ا تعبدوا ا اياه وبالوالدين احسانا ((321)) در اصل به گونه اى ديگر بوده و آنچه بر زبان پيامبر (ص) نازل شد و/وصى / ربـكـبـ بـود, ولـى ـهـنـگـام نـوشـتـن ـ قـلـم كاتب مركب زيادى برداشت , درنتيجه واو به صاد چـسبيد ((322)) , با توجه به اين كه در دورانهاى نخستين , مصحفها با نقطه و شكل خاصى نوشته نمى شد.گفته است : اگر قضاى الهى بود, ديگر كسى به خدا شرك نمى ورزيد .همين پندار به ضحاك هم نسبت داده شده است ((323)) .بـايد دانست كه اين , نظريه اى فاسد و مخالف اجماع امت اسلام است و شايد نمونه اى از اجتهاد در برابر نص باشد.[در توضيح آن مى گوييم ] قضاى الهى دوگونه است : تكوينى و تشريعى .درسـت اسـت از قـضـاى تـكـويـنى الهى نمى توان جلوگيرى كرد واذا قضى امرا فانما يقول له كن فـيـكـون ((324)) , و هنگامى كه فرمان قطعى (وجود) چيزى را صادركند, تنها مى گويد: موجود باش و آن , فورا موجود مى شود.امـا قـضـاى تـشـريعى عبارت است از تكليف بندگان به صورت امر و تشويق يا نهى و بازداشتن و بندگان خدا در اطاعت يا سرپيچى نمودن مختارند و اين اختيار, براى آزمايش و امتحان بندگان مفيد است , چراكه تكليف بدون اختيار معنا ندارد.خـداوند متعال مى فرمايد: اذا قضى الله ورسوله امراب ((325)) , هنگامى كه خدا و پيامبرش فرمانى قطعى و الزامى صادركردند.