افشاى جنايات معاويه - مقالات حسینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقالات حسینی - نسخه متنی

گرداورنده: علیرضا رجالی تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بخش دوم

اعتراض به ولايتعهدى يزيد راهى حج شد; به مدينه آمد و از مردم براى او بـيعت گرفت.
سپس منبـر رفت و يزيد را اين چنين ستـود: يزيد دانا بـه سنت و قرآن شناس است و
حـلم و بـردبـارىاش بـرسنگهاى سخـت افزون است. امام حسين(ع) بـرخاست و پس از ستايش
خدا و درود بـر پيامبـر(ص) فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصيل گويد نتوانسته
است حق اندكى از صـفات ممتـاز پـيامبـر(ص) را ادا كند. اى معاويه! از واقعيت دور
مانده اى, سپيده صبح تاريكى شب را رسوا ساخته و نور خورشيد پرتو روشنايى چراغ را
بى فروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زياده گفتى و در گزينش عده اى حق ديگران
را ضايع كردى و از بيان فضيلت صاحبان آن بخل ورزيدى و بيش از حد ستم رواداشتى.

نشد كه اندكى از فضيلت صاحبـان حق را بـپردازى و در همان حال شيطان بـهره فراوان و
نصيب كامل خويش را بـرنگيرد. دانستم آنچه دربـاره يزيد از سياستمدارى و كمالش
گفتى, مى خواهى مردم را بـا اين سخنان بـه اشتبـاه اندازى. گمان مى كنى انسانى
ناشناس و دور از چـشم مردم را تـعريف مى كنى و از آنچـه فقط خـودت بـه آن دست
يافته اى, خبر مى دهى.

((فخـذ ليزيد فيما اخـذبـه من اسـتـقرائه الكلاب المتـهادشتـه عندالتحادش و الحمام
السبـق لاترابـهن و القيناث ذوات المعازف و ضروب الملاهى تجده ناصرا))

; وهمين كارهايى كه يزيد كرده, بگير; همين كه سگان را به حال پارس و گلاويزى مى
خواند و كبـوتران بـازى را به سوى همقطارانش و نيز كنيزكان آوازه خوان و انواع بـيهوده
گرى و هوس بـازىهايش كافى است كه تـو را در وصف خويش يارى كرده باشد.

سپـس فرمود: قصدى را كه بـراى ولايتـعهدى يزيد دارى فروگذار و رهاكن, چه نيازى
دارى كه افزون برهمه كارهاى بدى كه كرده اى بـا اين گناه نيز خدا را ملاقات كنى.

افشاى جنايات معاويه

جهت ديگرى كه بـيانگر مبـارزات آن حضرت است نامه اى است كه
در آن جـنايات معاويه و ستـمگرىهايش شمارش كرده, حـكومت معاويه را فتنه اى سهمگين
بر امت قلمداد مى كند. قسمتى از آن چنين است: مگر تو نبودى كه حجر و ياران عابد و
خاشع حق را كشتى, همانان كه از بـدعت ها نگران و بـى تاب مى گشتند و امر بـه معروف
و نهى از منكر مى كردند؟ آنان را پـس از تعهدات محكم و تضمين هاى مطمئن بـه طرز
ظالمانه و تجاوزكارانه كشتى, در برابر خدا گستاخى ورزيدى و عهد و پيمان الهى را
سبك شمردى. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نيستى, همان كه از زيادى عبادت صورت و
پيشانى اش پينه بسته بـود؟ او را پـس از تـعهدات و تـضمين هايى كشتـى كه اگر بـه
حـفاظت شدگان در كوهساران داده مى شد, از قله هاى آن فرود مىآمدند. مگر تـونيستـى
كه زياد را در دوره اسلام به خويشتن منسوب گردانيدى و او را پسر ابى سفيان قلمداد
كردى, با اين كه رسول خدا(ص) حكم كرده كه فرزند متعلق به بـستر(پدر و مادر) است و
پاداش مرد زناكار را سنگ است. آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختـى تـا آنان را
بـكشد و دست و پـايشان را قطع كند و بـر تـنه درخـت بـه دارشان آويزاد؟ پـناه
بـرخدا, اى معاويه! گويا تـو از اين امت نيستـى و ايشان از تـو نيستند. مگر تو آن
خضرمى را نكشتى كه ابن زياد درباره او به تو گزارش داده بـود داراى دين على(ع)
اسـت; و دين على(ع)

همان دينى است كه پسر عمويش(ص) برآن بود; همان دينى كه تو به نامش بـه اين مقام
نشستـه اى; و اگر دين او نبـود, بـالاتـرين افتـخارات تـو و اجدادت كوچهاى
تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا بـه واسطه ما براى اين كه نعمتـى گران
بـبـخـشد, سخـتـيهاى آن را از دوشتـان برداشت. به من گفته اى كه اين امت را به
فتنه مينداز. من فتنه اى سهمگين تر از حكومتت بـرامت نمى يابـم; و نيز گفتـه اى: بـه
مصلحت خويش و دين و امت محمد(ص) بـينديش. بـه خدا قسم, كارى بـهتـر از جهاد عليه
تو نمى شناسم.

بنابـراين, هرگاه بـه انجـام آن اقـدام كنم, مايه تـقـرب بـه پروردگار من است و در
صورتى كه به انجامش نپردازم, از خدا براى حـفظ دينم آمرزش مى طلبـم و از او تـوفيق
انجـام آنچـه او دوسـت مى دارد و مى پسندد, خواستارم.

سپـس حضرت در ادامه مى فرمايد: بـدان كه خدا را ديوانى است كه هركار كوچك و بزرگ
بـه حساب مى كشد و شمارش مى كند. بـدان كه خدا فراموش نمى كند كه تـو بـه مجـرد
گمان افراد را مى كشى و بـه محض وارد آمدن اتهامى دستگير مى سازى و پـسرى را بـه
حكومت نشانده اى كه بـاده مى نوشد و سگبـازى مى كند, تو را مى بـينم كه خويشتن بـه
گناه و عذاب در انداخته اى و دينت را تباه كرده اى و رعيت راضايع ساخته اى.

يادآورى رسالت ها

استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و ركود كرده, زمينه
تجاوز و ستمگريهاى بـيشتـر آنان گشتـه بـود. هشدار بـه جامعه و يادآورى رسالتها و
مسووليتـهاى سنگين آنان از ضرورت هاى فورى آن بود; و چه فردى شايسته تر از ابى
عبـدالله الحسين(ع) و چه موقعيتى والاتر از حج.

بـراين اساس, حضرت در اجتماع شكوهمند مردم در سرزمين منى بـه سخنرانى پرداخت و
وظيفه امر به معروف ونهى از منكر را بـه مردم و دانشمندان يادآور شد. حضرت در آغاز
درباره اهتمام به امر بـه معروف و نهى از منكر فرمود:

اى مردم! از آنچه خـدا بـدان اولياى خـود را پـند داده, پـند گيريد مانند بـدگفتـن
او از دانشمندان يهود, آنجا كه مى فرمايد:

چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنان را از گفتار گناهآميز و خوردن مال حـرام
نهى نمى كـنند؟ چـه زشـت اسـت عـملى كـه انجـام مى دادند. و نيز فرموده است:
كافران بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى ابن مريم, لعن و نفرين شدند. اين به خاطر آن
بـود كه گناه وتجاوز مى كردند. تـا آنجا كه فرمود: چه بـدكارى انجام مى دادند.
خـداوند آنها را بـدين خـاطر نكوهش كرده كه از ستـمكارانى كه مـيان آنها بـودند,
كـار زشـت و فـسـاد مـى ديدند و آنها را نهى نمى كـردنـد; زيرا در مـال آنـان طمـع
داشـتـه و از قـدرت آنـان مى ترسيدند بـا اين كه خداوند مى فرمايد: از مردم نترسيد
و از من بترسيد.

سپـس عالمان را مورد خطاب قرار داده, مى فرمايد: شما اى جماعت كه معروف به دانش و
نامور به خوبى و معروف به خيرخواهى هستيد و بـه وسيله خدا در دل مردم مهابـتى
داريد; شرافتمند از شما حساب مى برد و ناتوان شما را گرامى مى دارد.

من مى ترسم عذابى از عذابهاى الهى بـرشما فرودآيد; زيرا شماها از كرامت خدا بـه
منزلتى رسيديد كه بـرديگران بـرترى يافته ايد. بندگان مومن به خدا, گرامى داشته
نمى شوند ولى شما بـه خاطر خدا در ميان بندگان الهى ارجمنديد. اين در حالى است كه
مى بـينيد كه پـيمانهاى خدا شكستـه شده و هيچ عكس العمل و هراسى بـه خود راه نمى
دهيد.

براى يك نقض تعهد پدران خويش بى تابـى مى كنيد بـا اين كه تعهد رسول خدا خوار و بى
مقدار شده, كورها و لالها و زمين گيرها در همه شهرها بـى سرپـرست مانده و بـرآن ها
ترحم نمى شود, شما بـه اندازه مقام و در خور مسـووليت خـويش كار نمى كنيد و در
مقابـل كسـى كه اقدام مى كند خضوع نمى كنيد.

برعكس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مى داريد با اين كه خداوند
شما را فرمان داده كه از كار خلاف بـاز ايستيد و ديگران را نيز نهى كنيد; اما شما
غافليد. مصيبـت شـما از همه مردم بـزرگتـر است; زيرا در حفظ مقام علما و دانشمندان
ناتـوان شديد. كاش كوشش مى كرديد.

علت اين ناتـوانى اين اسـت كه جـريان امور و احـكام بـه دسـت دانشمندان الهى است
كه امين بـرحلال و حرام اويند; ولى اين مقام از شما گرفته شده است.

بدين جهت, كه شما ازحق متفرق شديد و دربـاره روش پيغمبـر بـا وجود دليل روشن دچار
اختـلاف شديد. اگر بـراذيت و آزارها شكيبـا بوديد و در راه خدا مشكلات را متحمل مى
شديد, زمام امور الهى بـه شما بـرمى گشت و از طرف شما دستـور آن صادر مى گشت و بـه
سوى شما باز مى گشت; اما بـرعكس شما خودتان ستمگران را بـه جاى خويش جاى داديد و
امور الهى را به آنها واگذاشتيد تا به شبـهه كاركنند و بـه شهوت ها و ميلهاى
نفسانى خويش حركت كنند. علت سلطه ستـمگران گريز شما از مرگ و خوش بـودنتـان بـه
زندگى دنيا است كه از شما جدا خواهد شد.(1)

اما متـاسفانه اين فريادها و خروشهاى الهى بـرجـان و قلب هاى غافل كارگر نيفتاد و
دوباره هركس بـه انديشه دنيايى خويش مشغول وكارهاى روزمره خويش را استـمرار بـخشيد
و چنان شد كه بـنى اميه احكام الهى را تعطيل كردند; نيكمردان تـنها مانده ميدان را
بـه شهادت رساندند و تاريخ را براى هميشه سوگمند از بـين رفتن حق و عدالت و حاكميت
امامت راستين ساختند.

تاكيد براستمرار برائت

معاويه به مروان كه ازكارگزاران حكومتى او بـود, نامه نوشت
و از او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كند. عبـدالله تصميم
دربـاره اين موضوع را بـه دائى فرزند خويش امام حسين(ع) واگذار كرد. امام فرمود:
از خـداوند خـواستـارم كه مورد پسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله بـرگزيند.
همگى در مسجد اجتماع كردند. مروان در حضور مردم گفت: امير مومنان معاويه بـه من دستور
داده كه هرقدر از مهر را كه پدرش بـگويد, قبـول كنم و تمامى بدهكارى پدرش را
بپردازم. افزون آن كه صلح بـين دو فاميل نيز برقرار خواهد شد. امام حـسين(ع) پـس
از حـمد و ثـناى الهى و بيان فضايل اهل بـيت(عليهم السلام) پاسخ داد: اين كه گفتى
مهرش هر قدر بـاشد, معاويه قبـول كرده, سوگند بـه جـان خـود كه در صورت تـصميم, ما
بـرمهر السـنه چـيزى اضافه نمى كنيم. و اين سـخـن كه بـدهكارى پـدرش هرچـه بـاشـد,
پـرداخـت مى كند, هيچ گاه زنان ما بدهكاريهاى ما را نپرداخته اند; و اما مصالحه و
سازش, ما افرادى هستيم كه به خاطر خدا با شما دشمنى كرديم و بـراى دنيا بـا شما
صلح نخواهيم كرد. خويش نسبـى نتوانسته است مانع از اين كار شود تا چه رسد به
ازدواج و خويشى سببى.

سپـس حضرت دختر عبـدالله را بـه عقد قاسم ابـن محمد بـن جعفر درآورد و بـاغى كه
خـود در مدينه و بـه ـ نقلى در سـرزمين عقيق داشت.ـ به دختر خواهر خويش بخشيد.(2)





1 ـ تـحـف الـعـقـول, ص 240, كـلـمات امام حسين(ع) .

2 ـ بحارالانوار, ج 44, ص
207.



/ 92