در زمـان معاويه, آزادگـان به شهادت رسيـدند - مقالات حسینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقالات حسینی - نسخه متنی

گرداورنده: علیرضا رجالی تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در زمـان معاويه, آزادگـان به شهادت رسيـدند

حجربـن عدى (شخصيت وفادار به علـى(ع), و چندتـن ديگر, چـون به استاندار كـوفه
اعتراض كردند, به شام احضار شـدنـد. در آنجا به آنان گفتند: على(ع) را لعن كنيد.
آنان گفتنـد: ((ان الصبر علـى حـرالسيف تاءيسـر علينا مماتـدعونا اليه)); گرمـى
شمشير بـر ما آسان تـر است از آنچه از مامـى خـواهيـد. آنگاه آنها را به شهادت
رساندند.

ابن ابـى الحـديد مـى گـويد: زيادبـن ابيه دوستان علـى(ع) را زير هرسنگ و كلـوخـى
يافت, به قتل رسانـد, دست و پاها را قطع كرد و آنان را بـردار آويخت تـا جايـى كه
حتـى يك نفـر معروف در عراق باقـى نمانـد. معاويه, برخلاف حكـم پيامبـر(ص) زياد را
به پـدرش ابـوسفيان ملحق كرد. در زمان او سب على(ع) به صورت سنت در آمد. علامه
امينـى مـى گـويد: ((70 هزار منبر بر پا شـد كه سب علـى(ع) كنند.)) مبـارزات امـام
حسيـن(ع) بـا حكومت معاويه در آن شرايط كه كسـى جراءت اعتراض نداشت, امام در برابر
ستمهاى او به مبارزه برخاست. در اين مقاله, سه گـواهى تاريخـى بر ايـن امر ارائه
مى دهيم.

سخنـرانيها و نـامه
هـاى اعتراض آميز

مخالفت
با وليعهدى يزيد

معاويه به دنبال فعاليت هاى دامنه دار براى
تثبيت وليعهدى يزيـد, سفرى به مـدينه داشت و با بزرگان آنجا, بخصـوص امام حسيـن(ع)
و عبـدالله بـن عبـاس, ديـدار و مـوضـوع اصلـى را مطـرح كرد.

امام با ذكر مقـدمه اى فرمـود: ((... تـو در برترى و فضيلتـى كه براى خـود قايلى,
دچار لغزش شدى و... يزيد را چنان تـوصيف كردى كه گـويا شخصـى را مـى خـواهى معرفـى
كنـى كه زندگـى او بر مردم پـوشيده است... يزيد را آن چنانكه هست, معرفـى كـن,
يزيد جـوان سگباز و كبـوتـرباز و بـوالهوسـى است كه عمـرش با ساز و آواز و
خوشگذرانى سپرى مى شود.))

نگـرانـى
معاويه از قيـام امـام و پـاسخ امـام

مروان بـن حكم ـ حاكـم مدينه ـ به معاويه نوشت:
گروهى با حسيـن بـن علـى رفت و آمـد دارنـد و اطمينـان نـدارم او قيـام نكنـد.
معاويه به امام نوشت: گزارش پاره اى از كارهاى تـو به مـن رسيده است. مـواظب خود
باش و به عهد و پيمان خـود (صلح امام حسـن(ع)) وفا كـن و از تفرقه امت بپرهيز.
امام نـوشت: ((... اما آنچه در باره مـن به گـوش تـو رسيده, يك مشت سخنان بـى اساس
است... . از اينكه بـرضـد تـو و دوستان ستمگر و بـى دينت, كه حزب ستمگـران و
بـرادران شيطـاننـد, قيـام نكـرده ام از خـدا مـى تـرسـم.

آيا تـو قاتل ((حجربـن عدى)) و يارانـش نبـودى, پـس از آنكه به آنـان امـان دادى و
سـوگنـدهـاى اكيـد ياد كـردى...؟ تـو قـاتل ((عمـروبـن حمق)) آن مسلمان پارسا, كه
از كثـرت عبـادت, چهره و بدنـش فرسـوده شده بود, نيستـى...؟ آيا تـو نبـودى كه
زياد پسر سميه را, كه ـ پدرش مشخص نبود. ـ پسر ابـوسفيان قلمداد كردى در حـالـى كه
پيـامبـر فـرمـود: (( نـوزاد به پـدر (شـرعى) ملحق مى گردد.))... و او با اتكا به
قدرت تـو مسلمانان را كشت, دستها و پـاهايشان را قطع كـرد و بـر شـاخه هاى نخل به
دار آويخت .... آيا تـو قاتل ((حضرمـى)) نيستـى...؟ اى معاويه, مـن هيچ فتنه اى
بزرگتر و مهمتـر از حكـومت تـو بـر ايـن امت سراغ نـدارم....))

سخنـرانـى
افشـاگـرانه در كنگـره عظيـم حج

يكـى دو سـال قبل از مـرگ معاويه, كه فشـار
نسبت به شيعيان اوج گرفت, امام حسيـن(ع) به حج مشرف شد. در منـى از صحابه و تابعان
و بنى هاشـم دعوت كرد در چادرش جمع شوند. بيش از هفتصدنفر تابعى و دويست نفر
صحابـى آمـدنـد. حضـرت در بخشـى از خطبه اش فرمـود: ((ديديد ايـن مرد زورگو و
ستمگر (معاويه) با ما و شيعيان ما چه كرد...؟ وقتى به شهرهاى خـود برگشتيد, با
افراد مورد اعتماد در ميان بگذاريد و آنان را به رهبرى ما دعوت كنيـد; زيرا مـى
ترسـم حق نابود گردد.))

در تحف العقـول خطبه اى از حضـرت نقل شـده كه ظاهـرا هميـن خطبه ((منى)) مى نمايد.
در بخشى از ايـن خطبه مى فرمايد: ((... شما به چشـم خود مى بينيد كه پيمانهاى الهى
را مى شكنند...; ولى بيـم و هـراس به خـود راه نمـى دهيـد... . مصيبت شما عالمان
امت از همه بيشتـر است. زمام امـور بايـد در دست كسانـى باشـد كه عالـم به احكام
خـدا و امين بر حلال و حرام اوينـد. ... آنان را بـر ايـن مقام مسلط نساخت مگر
گـريز شما از مرگ و دلبستگى تان به زنـدگـى چند روزه دنيا... .)) حضرت در پايان
عرض مـى كنـد: ((پروردگارا! ايـن حـركت ما نه به خاطر رقابت بـر سر حكـومت و قـدرت
و نه به منظور به دست آوردن مـال دنيـاست, بلكه به خـاطــر آن است كه نشانه هاى
ديـن تـو را به مـردم نشان دهـم و اصلاحات را در كشـور اسلامى اجرا كنم....)).

ضبط اموال دولتى

در همان ايام كاروانـى از يمـن, كه حـامل مقـدارى از بيت
المال بود, از طريق مدينه رهسپار دمشق بـود. امام حسيـن(ع) آن را ضبط و در ميان
مستمنـدان بنـى هاشـم و ديگران تقسيـم كـرد. آنگاه به معاويه نوشت: ((كاروانى از
اينجا عبـور مى كرد كه حامل امـوال و پـارچه ها و عطـرياتـى بـراى تـو بـود تا
آنها را به خزانه دمشق سرازير كنى و به خويشانت, كه تاكنون شكمها و جيبهاى خـود را
از بيت المال پر كرده اند, ببخشـى. مـن نياز به آن امـوال داشتـم و آنها را ضبط
كردم.)) بى شك ايـن عمل امام يك گام در جهت نامشروع نمايانـدن حكـومت معاويه و
مخـالفت با آن بـود. حضـرت بـا ايـن اقـدام, خـود را ولـى امـور و صـاحب اختيـار
بيت المـال دانست.

پيامبر خلق كريـم خـود را از هيچ كـس دريغ نمـى كرد, ولـى روشـى محتـاط داشت و تـا
زنـده بـود بنـى اميه در حكـومت جـاى پـايـى نيافتنـد. بعد از پيامبـر در زمان
عمـر, معاويه والـى شام شـد.

عثمان كه خود از بنى اميه بـود بيت المال و مناصب حكومتى را در اختيـار آنـان
گذاشت و آنـان چهار عامل مهم ثـروت, روحــانيت (اجيـركـردن امثال ابـوهـريـره) و
ديانت (بـا بهانه قـرار دادن پيراهـن عثمان) و قـدرت را به دست گرفتند. در ايـن
امر چند چيز دخالت داشت:

1 ـ تيزهوشى معاويه

2 ـ سوء تدبير خلفا

3 ـ جهالت مردم

علت مبـارزه بنـى اميه بـا
اسلام دو چيز بـود :

1 ـ رقـابت نژادى كه در سه نسل متـراكـم شـده بـود.

2 ـ تباين قـوانيـن اسلام با نظام زندگى (جابرانه) روساى قريـش, خصـوصـا امـويها.
قـرآن كـريـم مـى فـرمـايد:

((و ما ارسلنا فى قريه مـن نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون))(سوره
سبا, آيه
34.)


حكومت فاسد يزيد

بعضـى از مفـاسـد حكـومت يزيـد عبارت است از:

1 ـ
سگبازى و ميمون بازى

علاقه وافـر او به شكار و تفـريح, مانع رسيـدگـى به امـور
مملكت مـى شـد و علاقه به حيـوانات, كارهاى او را به صـورت مسخـره اى در آورده
بود. يك عده بوزينه داشت. يكى ابـوقيـس كنيه داشت. او را در مجلس شراب خويـش حاضر
مى كرد و لباس ابريشـم و حرير مى پوشاند و به مسابقه مى فرستاد.

2 ـ
ارتباط نامشروع با محارم

عبدالله بـن حنظله با عده اى به نمايندگـى از
سـوى اهل مدينه به شـام آمـد تـا اوضـاع حكـومت را از نزديك ببيننـد. عبـدالله در
بازگشت, گفت: ((والله ماخـرجنا علـى يزيـد حتـى خفنا ان نـرمـى بـالحجاره مـن
السماء ان رجلا ينكح الامهات و البنات و الاخـوات و يشرب الخمر و يدع الصلوه والله
لـولـم يكـن معى احـد لابليت لله فيه بلاء حسنا))

3 ـ
شرابخوارى

يزيـد دائم الخمر بـود. به قـولـى, حتـى مردنـش در اثر افراط در نوشيدن شراب و از
بيـن رفتـن كبد تحقق يافت. (در سـن 37 سالگى) او مى گـويد: ((دع المساجد للعباد
تبشرها) وقف دكه الخمار تزئينا

4 ـ گرايش به
مسيحيت تحريف شده

مى گـويند مادر يزيد در اصل, مسيحـى بـود.
بديـن سبب, به مسيحيت گرايـش داشت. به نظر گروهى از مورخان, از جمله ((لامنـس)),
بعضى از استادان يزيد از مسيحيان شام بـودند. يزيد تربيت پسرش را به يك مسيحـى
سپـرد. او دربـاره شـراب مـى گـويـد:

فان حرمت يـوما على دين محمد فخذها علـى ديـن المسيح بـن مريـم

5 ـ عيش و
طرب پيوسته

يك سال معاويه او را بـراى جنگ فـرستاد, شخصيت وى را بالا
بـرد. سفيـان بـن عوف را نيز بـا وى همـراه ساخت.

يزيد زن مـورد علاقه اش ((ام كلثـوم)) را همراه برد. در محلـى به نام ((غذقذونه))
سـربـازان به تب و آبله مبتلا شـدنـد. يزيـد در منزلى با معشوقه اش سرگرم بـود كه
خبر بيمارى سربازان را دريافت كرد. در اين هنگام اشعارى خواند كه معنايش چنين است:
مـن با ام كلثـوم خـوشـم و به مـن چه ربطـى دارد كه سـربازان از آبله رنج مى برند.



6 ـ كفر

هنگام ورود اسرا به مجلـس يزيد, او فكر مى كرد ديگر رقيب
ندارد, با شعر معروف ((لعبت هاشـم بالملك...)) كفر خود را آشكار ساخت. سه جنايت

/ 92