خورشيد كاروان, پس از هشت سال - مقالات حسینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقالات حسینی - نسخه متنی

گرداورنده: علیرضا رجالی تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خورشيد كاروان, پس از هشت سال

خورشيد تابان عاشورا به خون نشست و كاروانى از اشك و آه, با دلهاى سوزان, مسير بى
انتهاى تاريخ سرخ تشيع را آغاز نمود و داستان چگونه بودن را در همه عاشوراها, پرده
به پرده به نمايش كشيد.

((خورشيد كاروان)) كارى از گروه ((فدك)) مى باشد كه به مدت هشت سال متمادى در ماه
محرم و صفر در تهران به نمايش در آمد و امسال در نهمين سال نمايش خود با كارگردانى
((حسين مسافر آستانه)) و اجرايى از گروه ((آيين)) در قم به روى صحنه رفت. متن اين
نمايش نيز بر اساس نمايشنامه ((هيهات)) نوشته استاد ((ابوباسم حيادار)) نوشته شده
است.

ماجراى نمايش مربوط به شبى است كه شمر, كاروان اسيران كربلا را نزديك ديرى نگاه مى
دارد. راهب پير به تنهايى در دير به عبادت خود مشغول است و ((پطروس)) پسر او در پى
يافتن حقيقت و آنچه در كتاب مقدس آمده است, راهى كوفه مى باشد. وى معتقد است كه
((ايلياى)) مقدس همان حضرت على(ع) و ((شبر)) و ((شبير)) همان امام حسن(ع) و امام
حسين(ع) مى باشند كه نام آنها به كرات در كتاب مقدس آمده است.

راهب نصرانى چنين چيزى را باور نمى كند ولى عاقبت به سخنان پسرش ايمان آورده و مى
گويد: ((اى مسيح مقدس! اين سخنان گوش را مىآزارد ولى سخت بر دل مى نشيند.))

در همين هنگام سپاهيان شام وارد دير مى شوند و اول از همه چشمشان به سنگ نبشته روى
ديوار مى افتد كه قاتلان حسين(ع) را لعنت كرده است. شمر و عمالش شمشير از نيام مى
كشند تا پيرمرد را به قتل برسانند چرا كه مى پندارند او از فراريان جنگ است, اما
راهب مى گويد كه هيچ اطلاعى از مضمون حك شده بر سنگ ندارد و فقط از پدرانش شنيده
كه از 500 سال پيش آن كتيبه در دير بوده است; يعنى درست 440 سال قبل از بعثت
پيامبر اكرم(ص).

راهب نصرانى كه از كار سپاهيان و كاروانيان سر در نمىآورد, بيشتر از مسلمانان دلش
بر كودكان و اسيران ناشناس مى سوزد و اصرار دارد كه حداقل كودكان به درون دير
بيايند و آب و نانى بخورند, ولى وقتى بچه ها صدقه قبول نمى كنند و مثل پدرانشان
گرسنه و تشنه مى مانند, تازه راهب پى مى برد كه آنان كيستند و روز عاشورا چه روزى
است و سخنان كتاب مقدس در باره هم آنان است و پيامبرشان.

بچه ها با پاهاى زخمى و كبود, خسته و تشنه گوشه اى از حال مى روند و يزيديان در
گوشه اى ديگر به خوردن شراب مشغول مى شوند و حتى به حرف راهب هم توجهى نمى كنند كه
آنجا را مكان مقدسى مى داند كه نبايد فعل حرام در آن جارى شود.

با آمدن جعبه اى به درون دير, راهب كنجكاوى خود را نسبت به آن ابراز مى كند و وقتى
مى شنود درون آن, سر باارزشى است; پنهانى در صندوق را مى گشايد و صيحه برمىآورد كه
((به خدا قسم اين سر عيسى مسيح است.)) ولى پاسخ مى شنود كه اين سر حسين بن على است
كه از دين خارج شده و آنها او را كشته اند و مى خواهند سر نافرمانش را نزد يزيد بن
معاويه ببرند و جايزه بگيرند! راهب با خواهش و التماس بسيار و دادن تمام سرمايه
پدرانش به آنها, يك شب سر را نزد خود نگاه مى دارد و مى گويد: ((اگر مسيح فرزندى
مى داشت ما او را در چشم خود جاى مى داديم.))

سپاهيان يزيد كه طمعكار هستند, عاقبت خواسته راهب را قبول مى كنند و به ياد
مىآورند كه چطور به خاطر برق جواهر, انگشت امام حسين(ع) را در گودال قتلگاه بريدند
تا انگشتر را بيرون بكشند و چگونه گوشهاى دختركانش را پاره كردند تا گوشواره
هايشان را بربايند.

در شب خلوت راهب با سر امام حسين(ع) فرشته هاى سپيدپوش با حركات فرم و رقص نور,
بالاى سر امام حسين(ع) به حركت درمىآيند و بر آن سجده كرده و زيارتش مى كنند. راهب
در صندوق را مى گشايد و نور سبزى از آن بيرون مى تراود. مرد نصرانى كه از اين همه
عزت و احترام در تعجب است, دهانش به شگفتى گشوده مى شود: ((چه باشكوهى اى سر, چه
عظمتى دارى, تلالو چهره نورانيت تاريكى ساليان اين دير را زدوده است.)) وى كه قصد
دارد سر را با گلاب بشويد, هيجان زده عقب مى كشد و مى گويد, لبها تكان مى خورند و
از رگهاى گلو خون تازه بيرون مىآيد. سر با راهب سخن مى گويد و او از هوش مى رود.
سپس نوبت حضرت رقيه(س) و ديگر كودكان است كه با پدر سخن بگويند.

حضور ناگهانى امام حسين(ع) با سر و صورتى پوشيده, در حالى كه دود غليظ اسپند او را
احاطه كرده است از آن صحنه هايى مى باشد كه فقط در برانگيختن احساسات تماشاگر دخيل
است و گرنه حضور فيزيكى امام, در حالى كه بچه ها خود به خوبى از ايفاى نقششان
برمىآيند و با پدر خيالى خود در جلوى صحنه سخن مى گويند, هيچ وجهى ندارد; حتى حضور
حضرت زينب(س), پوشيده در سياهى, نيز از همان صحنه هاى غير ضرورى است.

ايشان لحظاتى, فقط لحظاتى وارد دير مى شوند و بچه ها به طرف او مى روند ولى حضرت
حتى دستى بر سر آنها نمى كشد و معلوم نيست حضورى چنين ضعيف براى چه در نمايش تعبيه
شده است؟

البته كاملا پيداست كه تمهيداتى از اين دست با نوحه خوانيهاى مداوم نمايش, در جهت
انتقال سريع مصيبت به تماشاگر عام و درآوردن اشك اوست. قسمتهاى نخست نمايش كه بر
پايه درام استوار است بر دل مى نشيند ولى ناگهان كار شبيه يك تعزيه و نوحه خوانى
مى شود كه همراه با آواى قرآن, همخوانى گروه تواشيح و همسرايى خوانندگان, فقط
عواطف تماشاگر را برمى انگيزد. حتى حضور راوى و توضيح واضحات و سخنان شعارگونه اش
هيچ لطفى ندارد.

با اينهمه ((خورشيد كاروان)) مى كوشد با بهره گيرى از موسيقى هاى مختلف و معروف
كليسايى و اسلامى و تلفيق استادانه آنها با هم, با مدد گرفتن از دكور مناسب,
مخصوصا مجسمه عيسى بن مريم, تماشاگر را به خود جذب كند.

شايد از همان جايى كه ناگهان نمايش سبك و سياق خود را از دست مى دهد و به يك مصيبت
خوانى مصور تبديل مى شود و سوز دل بچه هاى اسير را بيان مى نمايد, اينچنين با
مخاطب ارتباط برقرار مى كند و همين باعث مى شود كه يك نمايش نه سال تمام بدون هيچ
تغييرى در متن و ديگر عوامل صحنه اى به روى صحنه برود و صدالبته تنها تغيير عمده
كار, تركيب چهل بازيگر كودك و بزرگسال آن است كه در طول سالهاى اجرا تغييراتى روى
آنها صورت گرفته است.

در انتهاى نمايش, صبح فردا مى رسد و سپاهيان بچه هاى دربند را از دير مى برند و
فقط سربندى از آنها, همراه با حجم خالى صندوق براى راهب مى ماند و تنها اوست كه در
طول نمايش به حقيقت ماجرا پى برده و يك شبه راه كمال را پشت سر گذاشته است.

و حال ما كاروانيان عقب مانده از كربلا هستيم كه بايد به ياد كبوتران خونين بال
حرمش رهرو راه حسين(ع) باشيم; تا پرچم شهادت زنده بماند كه اگر بماند حسين پاينده
و جاويد است.

تحليلى جامعه شناختى از سنت عزادارى امام حسين(ع)

«حرم سيدالشهدا(ع) مزار انبيا و ملائكه است ».

«زيارت سيدالشهدا(ع) موجب برآورده شدن حوايج دنيوى
و به دست آوردن ثواب هاى اخروى و استكمالات معنوى مى شود».

راه انداختن دسته هاى سينه زن و زنجير زن، پوشيدن
لباس سياه، حمل پرچم هاى رنگارنگ، علم، علامت و مانند اينها، همه براى زنده
نگه داشتن فرهنگ عاشورا، امر ضرورى است و مبارزه با اينها يا ناشى از اغراض سوء
است و يا از كمال بى خبرى و بى سليقگى.

«كنش اجتماعى » را مى توان به عنوان ساده ترين عنصر
زندگى اجتماعى انسان در نظر گرفت. از «كنش اجتماعى » چنين تعبير كرده اند:
«حركت بارزى كه از يك انسان براى حصول هدفى نسبت به انسان ديگر، صادر مى شود.»
وقتى «كنش اجتماعى » استمرار يابد «تحريك متقابل اجتماعى » روى مى دهد و اين تحريك
به «ارتباط متقابل اجتماعى » منجر مى شود.

براثر «ارتباط متقابل اجتماعى » كنش هاى اجتماعى يك
انسان با كنش هاى اجتماعى انسان هاى ديگرى كه در پيرامون او هستند، مى آميزند و از
اين آميزش، «كنش هاى متقابل اجتماعى » به وجود مى آيند. از «كنش هاى متقابل
اجتماعى »، كه يكى از مفاهيم محورى در جامعه شناسى است، مى توان چنين تعبير كرد:
كنش هايى هستند كه بين دو يا چند انسان واقع مى شوند و در ميان آنان نوعى هماهنگى
به وجود مى آورند.

كنش هاى متقابل اجتماعى در تقسيم نخستين، بر دو
قسم اند: پيوسته و گسسته.

كنش هاى متقابل اجتماعى پيوسته آنهايى است كه در
جهت يگانه اى صورت مى گيرند; مانند گفتگو براى كشف يك حقيقت و يا تعاون براى تحقق
يك امر خير.

كنش هاى متقابل اجتماعى گسسته آنهايى است كه
جهت يگانه اى ندارند; مانند رقابت و ستيز.

دوام و استحكام زندگى اجتماعى به آميختن كنش هاى
متقابل پيوسته و گسسته بستگى دارد و بدين گونه است كه مفهوم «همسازى » مطرح
مى شود.

«همسازى » كوششى براى رفع اختلاف كنش هاى متقابل
پيوسته و گسسته است. صورت كامل همسازى «سازگارى » مى باشد كه نه «سازش » است و نه
«توافق »; زيرا در اين دو، تنزل از مواضع مطرح مى باشد، در حالى كه در سازگارى
اصلا سخن از تنزل نيست، هر چند ممكن است در مواردى هم تنزلى رخ دهد، بلكه سخن در
اين است كه مى دانند به هم نزديك مى شوند و مى خواهند كه به هم نزديك شوند. بدين
دليل، از «سازگارى » به همسازى اى كه با خواست و آگاهى شخصى صورت مى گيرد، تعبير
شده است. از همسازى كنش هاى متقابل پيوسته و گسسته، «گروه اجتماعى » پديد مى آيد.

«گروه اجتماعى » نيز يكى ديگر از مفاهيم محورى
جامعه شناسى است و از آن به دو يا عده بيشترى از انسان ها تعبير مى شود كه كنش هاى
متقابلى بين آنان روى مى دهد و از همسازى برخوردارند.

كنش هاى متقابل اعضاى گروه و خرده گروه ها موجب
«پويايى گروهى » مى شود و بر اثر آن، اعضاى گروه در زندگى يكديگر رخنه مى كنند و
به يكديگر وابسته مى شوند و در نتيجه، به اتحاد بيشترى دست مى يابند. «نفوذ متقابل
گروهى » و «اتكاى متقابل گروهى » از اين طريق حاصل مى شود. از هماهنگى و سنخيتى كه
بدين منظور در رفتار اعضاى گروه پديد مى آيد «رفتار گروهى » ظاهر مى شود.

گونه اى از «رفتار گروهى »، كه جنبه عاطفى شديد
دارد و بر كنش ها و يا واكنش هاى متقابل دورانى استوار است، «رفتار جمعى » ناميده
مى شود.

كنش ها يا واكنش هاى مزبور به «واگيرى اجتماعى »
مى انجامد; يعنى بر اثر آنها، اعضاى گروه به سرعت و با شدتى فزاينده، رفتار عاطفى
يكديگر را فرامى گيرند و در نتيجه، از نوعى مسانخت عاطفى برخوردار مى شوند.

گروه برخوردار از «رفتار جمعى » را «جمع »
مى نامند.

جامعه شناسان معمولا از مفهوم «جمع »، خود را به
مفهوم «جماعت »، كه مهم ترين نوع جمع است، مى رسانند و آنگاه تحقيق خود را روى
«جماعت » متمركز مى كنند. «جماعت » جمعى است پرمسانخت، مركب از اشخاصى كه معمولا
در يك جا گرد نمى آيند، با يكديگر «ربط » مى يابند و به «جنب و جوش » مى افتند.

«ربط » رابطه عاطفى عميقى است كه دو يا چند تن را
به يكديگر پيوند مى دهد، به طورى كه آنان به راحتى و خودبه خود با يكديگر هماهنگ
مى شوند. «جنب و جوش » رفتار عاطفى آشكارى است كه بر اثر ربط اشخاص روى مى دهد;
مانند كف زدن و يا تكبير گفتن. يكى از انواع جماعت، كه با ساير انواع آن فرق بسيار
دارد و از اين رو، مى توان آن را جمعى مستقل از جماعت به شمار آورد، «جماعت
نامجاور» يا «عامه » است. «عامه » جمعى است كم تشابه و تسانخ، مركب از افرادى كه
معمولا در يك جا گرد نمى آيند، ولى به سبب مصالح مشترك خود با يكديگر ارتباط پيدا
مى كنند و موجد «عقيده عمومى » و «وفاق عمومى » مى شوند.

مقصود از «عقيده عمومى » قضاوتى است كه مورد قبول
عامه باشد; مانند قضاوت عامه كتابخوان كه «كتاب در وضع فعلى از عرضه و تقاضاى
متناسبى برخوردار نيست » و يا قضاوت عامه ورزشكار كه «مسؤول امور ورزشى كشور،
درايت كافى ندارد.» منظور از «وفاق عمومى » نيز عقيده اى است سخت دامنه دار و
ريشه دار مانند عقيده عامه كتابخوان كه «كتاب، ناصح مشفق و انيس كنج تنهايى است »
و يا مانند عقيده عامه ورزشكار كه «تواضع و جوانمردى دو ويژگى جدايى ناپذير
ورزشكار واقعى است.»

اكنون نوبت آن است كه بحث را به گونه اى هدايت كنيم
تا مناسبت طرح اين مفاهيم جامعه شناختى را با آنچه قصد اداى آن را داريم، روشن
سازد:

هر جامعه انسانى (1) را مورد مداقه قرار
دهيم، متوجه مى شويم به طور عمده از چندين «عامه » تشكيل شده است و هر «عامه »اى
را مورد بررسى قرار دهيم، متوجه مى شويم كه بر اساس «عقيده عمومى » و «وفاق
عمومى » از خويش، عمل و عكس العمل بروز مى دهد. بنابراين، مى توانيم بگوييم: هر
جامعه اى بر اساس عقايد و وفاق هاى عمومى به حيات اجتماعى اش ادامه مى دهد.

از سخن فوق، مى توان چنين استفاده كرد كه: نفوذ در
عقايد و وفاق هاى عمومى و تغيير آنها مساوى با نفوذ و تغيير حيات اجتماعى است. به
همين دليل، «عقيده عمومى » و «وفاق عمومى » به شدت مورد توجه جامعه شناسان و علماى
سياست قرار دارد.


1- غير از جوامع ابتدايى; زيرا در آنها عامه وجود
ندارد.

/ 92